سؤالاتی درباره خدا

وجود یا عدم حضور خدا قابل اثبات نیست. کتاب مقدس می گوید که ما باید با ایمان بپذیریم که خدا وجود دارد.”بدون ایمان ممکن نیست بتوان خدا را خشنود ساخت، زیرا هر که به او نزدیک می‌شود، باید ایمان داشته باشد که او هست و جویندگان خود را پاداش می‌دهد”(عبرانیان 11: 6 ). اگر خدا می خواست خود را ظاهر می کرد و به جهانیان اثبات می کرد. اما اگر او این کار را انجام می داد ، دیگر نیازی به ایمان داشتن نبود. «آیا چون مرا دیدی ایمان آوردی؟ خوشا به حال آنان که نادیده، ایمان آورند.»(یوحنا 20: 29)

با این حال ، این بدان معنا نیست که هیچ اثباتی برای وجود خدا نیست.آسمان جلال خدا را بیان می‌کند،و فَلَک از عمل دستهایش سخن می‌گوید.روز تا روز، کلام را جاری می‌سازد،و شب تا شب، معرفت را اعلان می‌دارد. نه خنی است و نه کلامی، و آواز آنها شنیده نمی‌شود. با این همه، آوازشان در سرتاسر زمین منتشر می‌گردد، و کلامشان تا به کرانهای جهان می‌رسد. خیمه‌ای در آسمان برای خورشید بر پا کرده است؛(مزمور 19: 1-4 ). با نگاه به ستارگان ، درک وسعت عالم ، دیدن زیبایی غروب خورشید – همه اینها به یک خدای خالق اشاره دارد. حتی اگر این موارد کافی نباشد ، شواهدی از خدا در قلب خودمان وجود دارد. “او هر چیز را در وقتش زیبا ساخته است. نیز ابدیت را در دلهای ایشان نهاده است، بی‌آنکه بتوانند آغاز و انجامِ کار خدا را دریابند” (جامعه 3: 11) در اعماق ما می پذیریم که چیزی فراتر از این زندگی و این جهان وجود دارد. ما می توانیم از نظر عقلی این دانش را انکار کنیم ، اما حضور خداوند در درون و اطراف ما هنوز آشکار است. در مقابل ، کتاب مقدس به ما هشدار می دهد که برخی هنوز وجود خدا را انکار می کنند”ابله در دل خود می‌گوید: «خدایی نیست!»”(مزامیر14: 1)در طول تاریخ ، در همه فرهنگ ها ، در همه تمدن ها و در تمام قاره ها ، باید چیزی (یا شخصی) وجود داشته باشد که این عقیده را ایجاد کند زیرا آنها به وجود نوعی خدا اعتقاد دارند.

علاوه بر دفاع از کتاب مقدس ، استدلال های منطقی در مورد وجود خدا وجود دارد. اول ، یک استدلال هستی شناختی یا وجودی وجود دارد. این از محبوب ترین شکل استدلال وجودی از مفهوم خدا برای اثبات وجود خدا استفاده می کند. موجودی که نمی تواند به عنوان موجودی بزرگتر از خودش در نظر گرفته شود “. این  توصیف خداوند به عنوان آغاز شناخت است. پس از آن ، او استدلال می کند که وجود بزرگتر از عدم وجود است ، و بنابراین بزرگترین موجودی که می توان فکر کرد که باید وجود داشته باشد.اگر خدایی نباشد ، خدا نمی تواند بزرگترین موجودی باشد که می توان در مورد آن فکر کرد ، و این تناقض با خود تعریف خدا ایجاد می کند.

استدلال دوم ، تلویحی یا هدفمند است. استدلال هدفمند بیان می کند که جهان باید چنین نظم حیرت انگیز را به نمایش بگذارد که باید یک نظم الهی باشد. به عنوان مثال ، اگر زمین بسیار نزدیک به خورشید و یا دور از خورشید بود ، نمی توانست مانند الان در خود حیات داشته باشد.اگر عناصر موجود در جو ما حتی چند درصد اختلاف داشته باشد ، تقریباً همه چیزهایی که روی زمین زندگی می کنند در یک لحظه می میرند. تشکیل یک مولکول پروتئین منفرد 1 در 10E243 است (بدین معنی که عدد 10 همراه با 243 صفر است).یک سلول واحد شامل میلیون ها مولکول پروتئین است.

سومین استدلال منطقی درباره وجود خدا ، استدلال کیهان شناسی نامیده می شود.هر نتیجه باید یک دلیل باید داشته باشد. این جهان و هر آنچه در آن است یک نتیجه است. باید چیزی باشد که باعث شود همه چیز وجود داشته باشد.در نهايت ، بايد چيزي وجود داشته باشد كه باعث شود همه چيز وجود داشته باشد.

استدلال چهارم اخلاقی است. در طول تاریخ ، هر فرهنگی نوعی قانون داشته است. همه در درونشان احساس درست و غلط دارند. قتل ، دروغ ، سرقت و بی اخلاقی و اینها غیر قابل قبول هستند.اگر این احساس درست و غلط از خدای مقدس حاصل نشده ، از کجا به وجود آمده است؟

با وجود همه اینها ، کتاب مقدس به ما می گوید كه مردم دانش واضح و غیرقابل انكار خدا را رد می كنند و در عوض به دروغ ایمان می آورند.”آنان حقیقتِ خدا را با دروغ معاوضه کردند و مخلوق را به جای خالق پرستش و خدمت نمودند، خالقی که تا ابد او را سپاس باد. آمین”(رومیان 1: 25). همچنین آمده است كه مردم بهانه ای ندارند كه به خدا ایمان نداشته باشند.”زیرا از آغاز آفرینش جهان، صفات نادیدنیِ خدا، یعنی قدرتِ سرمدی و الوهیت او را می‌توان با ادراک از امور جهانِ مخلوق، به‌روشنی دید. پس آنان را هیچ عذری نیست”(رومیان1: 20).

مردم ادعای وجود خدا را رد می كنند میگویند زیرا این امر علمی نیست “یا”مدرکی برای اثبات نیست”. دلیل واقعی این است که وقتی آنها قبول می کنند که خدایی وجود دارد ، باید اعتراف کنند که نسبت به او مسئول هستند و به بخشش او احتیاج دارند(رومیان 3: 23و 6:23). اگر خدا وجود دارد ، ما در قبال رفتار خود با او مسئول هستیم. اگر خدایی نیست ، پس هر کاری را که می خواهیم انجام می دهیم بدون اینکه نگران این باشیم که خدا درباره ما داوری کند. به همین دلیل است که بسیاری از کسانی که وجود خدا را انکار می کنند ، قاطعانه به نظریه طبیعت گرایی تکامل پایبند هستند. این نظریه جایگزینی برای اعتقاد به خدای خالق است. خدا وجود دارد و در نهایت همه می دانند که او وجود دارد. برخی حتی با تهاجمی سعی می کنند ثابت کنند که او واقعاً از وجود خود دفاع نمی کند.

چگونه می دانیم خدا وجود دارد؟ به عنوان یک مسیحی ، ما می دانیم که خدا وجود دارد زیرا ما هر روز با او صحبت می کنیم. ما او را نمی شنویم با صدای بلند با ما صحبت می کند ، و ما حضور او را احساس می کنیم ، هدایت او را احساس می کنیم ، عشق او را می شناسیم و فیض او را آرزو می کنیم. اتفاقاتی در زندگی ما رخ داده است که غیر از خدا قابل توضیح نیست. خداوند ما را چنان معجزه آسا نجات داده است و زندگی ما را تغییر داده است که ما نمی توانیم چیزی جز ستایش او بپذیریم. هیچکدام از این استدلالها نمی تواند کسی را که نمی خواهد چیزی را که از قبل باز است بپذیرد. در پایان ، وجود خدا باید با ایمان پذیرفته شود(عبرانیان 11: 6). ایمان به خدا این نیست که کورکورانه به تاریکی بروید بلکه قدم با خیال راحت به یک اتاق روشن و خاموش که در آن اکثریت قریب به اتفاق مردم در آن ایستاده اند ، باشد.

سوال:‌ صفات خدا چیست؟ خدا چگونه است؟

جواب: انجیل، کلام خدا، به ما می گوید که خدا چگونه است و چگونه نیست. بدون اقتدار انجیل، هر کوششی برای تشریح صفات خدا بهتر از یک نظر نخواهد بود که آن هم در اکثر اوقات به خصوص در مورد فهم خدا، نادرست است (ایوب 7:42). اگر بگوییم کوشش برای فهمیدن این که خدا چگونه است، برای ما مهم است، به معنای این است که خدا را بسیار دست کم گرفته ایم. شکست خوردن در این کوشش، می تواند سبب گردد که بر خلاف خواست خدا، برای خودمان خدایان دروغین بسازیم، به دنبال آنها برویم و آنها را عبادت نماییم (خروج 3:20-5)

فقط آنچه که خدا برای آشکار کردن از خودش انتخاب می نماید می تواند برای ما شناخته شود. یکی از صفات یا خواص خدا “نور” است، به این معنا که خودش معلومات راجع به خودش را نمایان می نماید (اشعیا 19:60؛ یعقوب 17:1). خلقت، انجیل و کلام جسم گرفته (عیسی مسیح)، به ما کمک می کند تا بفهمیم خدا چگونه است.

بیایید با فهمیدن این نکته آغاز کنیم که خدا خالق ماست و ما قسمتی از خلقت او هستیم (پیدایش 1:1؛ مزامیر 1:24) و ما به شباهت او خلق شدیم. آدم بالاتر از دیگر مخلوقات است و حکمرانی بر آنها به او داده شده است (پیدایش 26:1-28). خلقت به خاطر سقوط خدشه دار گردید اما باز هم اعمال خدا را نشان می دهد (پیدایش 17:3-18؛ رومیان 19:1-20). با ملاحظه وسعت خلقت، پیچیدگی، زیبایی و نظم و ترتیب آن می توانیم به حیرت انگیز بودن خدا را ببینیم.

خواندن بعضی از نام های خدا می تواند ما را در جستجو برای یافتن اینکه خدا چگونه است، کمک کند.

این نامها در ذیل آمده است:

الوهیم – پرقوّت، آسمانی (پیدایش 1:1)

اَدونی – خداوند، نشان دهندۀ رابطۀ یک ارباب با خادم (خروج 10:4، 13)

اِل الیون – خدای متعال، بلند مرتبه ترین، پرقوّت ترین (پیدایش 20:14)

اِل رُئی – خدای پرقوّت که می بیند (پیدایش 13:16)

اِل شدای – خدای قادر مطلق (پیدایش 1:17)

اِل اُلام – خدای ابدی (اشعیا 28:40)

یهوه – خداوند “من هستم،” به معنای خدایی که خودش همیشه بود و هست و خواهد بود (خروج 13:3-14)

خدا ابدی است، یعنی او آغاز نداشته است و وجود او هرگز انتها نخواهد داشت. او فناناپذیر و ابدی است (تثنیه 27:33؛ مزامیر 2:90؛ اول تیموتائوس 17:1). خدا پا برجا است یعنی او تغییر ناپذیر است و این به معنای این است که خدا کاملا قابل اطمینان و قابل اعتماد است (ملاکی 6:3؛ اعداد 19:23؛ مزامیر 26:102-27). خدا قابل مقایسه نیست؛ هیچ کس در اعمال و در وجود مثل او نیست. او با هیچ کس و هیچ چیز برابر نیست و کامل است (دوم سموئیل 22:7؛ مزامیر 8:86؛ اشعیا 25:40؛ متی 48:5).

خدا نفوذ ناپذیر، ژرف، غیرقابل کشف و فهمیدن کامل او غیرممکن است (اشعیا 28:40؛ مزامیر 3:145؛ رومیان 33:11-34).

خدا عادل است؛ او کسی نیست که به خاطر اسم و رسم و ثروت و مقام افراد از آنها طرفداری کند (تثنیه 4:32؛ مزامیر 30:18). خدا قادر مطلق است؛ او قدرت کامل است و می تواند هر کاری که باعث خشنودی خودش می گردد را انجام دهد، اما کارهای او همیشه با دیگر خصوصیات او هماهنگ خواهد بود (مکاشفه 6:19؛ ارمیا 17:32، 27). خدا همیشه حاضر است، یعنی او در هر جا حضور دارد، اما این به این معنا نیست که همه چیز خدا است (مزامیر 7:139-13). خدا دانای مطلق است، یعنی گذشته، حال و آینده و هر چیزی را که در همین اکنون به آن فکر می کنیم، می داند. از آنجا که او همه چیز را می داند، عدالت او همیشه با عدل و انصاف اجرا خواهد شد (مزامیر 1:139-5؛ امثال 21:5).

خدا یکی است؛ نه فقط خدای دیگری وجود ندارد بلکه فقط او قادر است که عمیق ترین نیازها و خواهشات قلب ما را برآورده سازد. فقط خدا شایسته عبادت و پرستش است (تثنیه 4:6).

خدا عادل است، یعنی خدا نمی تواند از اعمال بد بگذرد. به دلیل عدالت و انصاف خدا است که برای بخشیده شدن گناهان ما، عیسی مسیح وقتی که گناهان ما بر او گذاشته شد، خشم و غضب خدا را تجربه کرد (خروج 27:9؛ متی 45:27-46؛ رومیان 21:3-26).

خدا پادشاه است، یعنی او بالاترین است. اگر تمام مخلوقات او یکجا جمع شوند باز هم نمی توانند مقصد و ارادۀ او را خنثی نمایند (مزامیر 1:93؛ 3:95؛ ارمیا 20:23). خدا روح است، یعنی او دیده نمی شود (یوحنا 18:1؛ 24:4). خدا تثلیث است. او سه در یک است، در ذات یکی است و در قدرت و جلال برابر است. خدا حقیقت است، او فسادناپذیر باقی خواهد ماند و نمی تواند دروغ بگوید (مزامیر 2:117؛ اول سموئیل 29:15).

خدا قدّوس است، او از هر فساد اخلاقی دور است و بر ضد آن است. خدا هر شرارتی را می بیند و باعث خشم او می گردد. خدا به آتش سوزاننده تشبیه گردیده است (اشعیا 3:6؛ حبقوق 13:1؛ خروج 2:3، 4-5؛ عبرانیان 29:12). خدا فیض بخش است، و فیض او شامل نیکویی، مهربانی، رحمت و محبت او می گردد. اگر به خاطر فیض خدا نبود، قدوسیت او ما را از حضور او دور می داشت. خوشبختانه این گونه نیست و خواست او این است که هر کدام شخصا او را بشناسیم (خروج 6:34؛ مزامیر 19:31؛ اول پترس 3:1؛ یوحنا 16:3؛ 3:17)

از آن جا که خدا بیکران و نامحدود است، هیچ انسانی نمی تواند به این سوال راجع به اندازۀ خدا جواب دهد اما از طریق کلام خدا می توانیم راجع به اینکه خدا چه کسی است و چگونه است، چیزهای زیادی یاد بگیریم. باشد تا همۀ ما از صمیم قلب در جستجوی او باشیم (ارمیا 13:29).

سوال: آیا خدا، بدی را آفرید؟

جواب: در نگاه اول ممکن است اینطور بنظر برسد که اگر خدا همه چیز را آفریده، پس بدی هم باید توسط خدا آفریده شده باشد. بهر حال، بدی یک “چیز” مثل سنگ یا جریان برق نیست. شما نمی توانید یک قوطی، بدی داشته باشید. بدی، بخودی خود وجود ندارد، در واقع، بدی عدم وجود خوبی است. مثلا یک “چاله” هر چند که واقعی است ولی لازمه وجودش چیز دیگریست که چاله در آن ایجاد شود. عدم وجود خاک را چاله می نامیم، ولی آن نمی تواند از خاک جدا باشد. این حقیقت است که هرآنچه خدا آفرید، خوب بود. یکی از چیزهای خوب دیگری که خدا آفرید، مخلوقی بود که حق انتخاب “خوبی” را دارد. برای اینکه حق انتخاب واقعی باشد، خداوند می بایستی چیزی در کنار خوبی خلق کند تا آن نیز بتواند انتخاب شود. بنابراین خدا به انسان ها و فرشتگان این حق را داد که “خوبی را انتخاب کنند و یا آن را رد (بدی) کنند. وقتی یک رابطه بد، بین دو چیز خوب وجود داشته باشد، آن را بدی می نماییم، اما بدین معنی نیست که خدا آن (بدی) را آفریده باشد. بلکه در نبود یک رابطه خوب، یک رابطه بد بهوجود آمده است.

ممکن است توضیح بیشتر برای درک بهتر این موضوع، کمک کند. اگر از شخصی بپرسند ” آیا سرما وجود دارد؟” جواب احتمالا “بله” است. هر چند که درست است، ولی سرما وجود ندارد. سرما عدم وجود گرماست. به همین شکل، تاریکی وجود ندارد، بلکه تاریکی عدم وجود نور است. بدی عدم وجود خوبیست، و یا بهتر بگوییم، بدی عدم وجود خداست. خدا مجبور نبود “بدی” را بیافریند، اما اجازه داد تا “عدم وجود خوبی” وجود داشته باشد.

خدا بدی را نیافرید، اما اجازه وجود “بدی” که همان “عدم خوبی” باشد را نیز داده است. اگر خدا اجازه نداده بود که احتمال بدی وجود داشته باشد، هم انسان و هم فرشتگان خدا را نه از روی انتخاب بلکه از روی اجبار، خدمت می کردند. او “ربات” نمی خواست که بر اساس آنچه برای آن برنامه ریزی شده اند، عمل کنند. بلکه خدا اجازه داد تا احتمال وجود “بدی” نیز در میان باشد تا ما بتوانی با حق انتخاب خودمان و بطور واقعی تصمیم بگیریم که به او خدمت کنیم و یا خدمت نکنیم.

بعنوان یک انسان فانی، ما هیچوقت نمی توانیم، خدای فنا ناپذیر را درک کنیم (رومیان فصل 11 آیه های 33 تا 34). ما گاهی فکر می کنیم که میفهمیم چرا خدا کاری را انجام می دهد، اما بعد در می یابیم که هدف خدا از انجام آن کار چیزی غیر از آنچه ما فکر می کردیم، بوده است. خدا به همه چیز از جنبه قدوسیت و ابدی نگاه می کند. ما به همه چیز از جنبه گناه آلود، زمینی، و موقتی نگاه می کنیم. چرا خدا انسان را روی زمین قرار داد، درحالیکه می دانست آدم و حوا گناه می کنند و بدی، عذاب و مرگ را به جهان می آورند؟ چرا او فقط، ما را نیافرید تا در بهشت بمانیم و این همه زجر و نقص را تحمل نکنیم؟ به این سوالات در این زندگی زمینی، جواب مناسبی نمی تواند داد. اما آنچه ما می توانیم درک کنیم، این است که آنچه خدا انجام می دهد پاک و کامل است و در نهایت باعث جلال او می شود. خدا اجازه وجود احتمالی “بدی” را داد تا ما یک حق انتخاب واقعی برای پرستش یا عدم پرستش او داشته باشیم. خدا “بدی” را نیافرید، اما اجازه آنرا داد. اگر او، این اجازه را نداده بود، ما او را از روی اجبار پرستش می کردیم نه از روی اختیار.

جواب: یک بحث متداول از طرف کسانی که به خدا اعتقاد ندارند و یا در وجود او شک دارند این است که اگر همه چیز باید آفریننده ای داشته باشد، پس خدا هم باید آفریننده ای داشته باشد. نتیجه این است که اگر خدا، خودش خود نیازمند یک آفریننده است، پس دیگر خدا نیست ( و اگر خدا، خدا نیست، پس خدایی وجود ندارد). این سوال شکل ساده تری از این سوال است که “چه کسی خدا را ساخت؟” همه می دانند که یک چیز از هیچ چیز بوجود نمی آید. پس اگر خدا چیزی است، باید از چیزی به وجود آمده باشد. درست است؟

این سوال خیلی موذیانه است چون اول انسان را بطرف این تصور غلط می برد که خدا باید از جایی آمده باشد و بعد می پرسد، از کجا؟ جواب ما این است که این سوال بی معنی است. مثل اینکه بپرسیم، “رنگ آبی چه بویی دارد؟” آبی در گروه چیزهایی نیست که بو داشته باشند، پس سوال بخودی خود، اشتباه است. به همین ترتیب، خدا در گروه چیزهایی نیست که آفریده شود و یا سازنده ای داشته باشد. خدا بدون آفریننده و آفریده نشدنی است. به بیان خیلی ساده می توان گفت که، ” او هست”.

ما از کجا این را می دانیم؟ می دانیم چون از هیچ، هیچ چیزی خلق نمی شود. پس اگر زمانی هیچ چیزی وجود نداشته، پس هیچ چیزی نباید به وجود می آمد. اما چیزها به وجود آمدند. بنابراین، از آنجاییکه امکان ندارد هیچ چیزی وجود نداشته بوده است، پس باید چیزی همیشه وجود می داشته است. همان چیزی که همیشه وجود داشته، خدا است. خدا وجودی است که خلق نشده است و خود خالق همه چیز است. خداوند یک خالق خلق نشده است که هستی و همه چیز در آن را، آفریده است.

واب: این یکی از سخت ترین سوالات، در حیطه الاهیات است. خدا ابدی، بدون انتها، دانای کامل، حاضر مطلق (او در همه جا حضور دارد) و قادر مطلق است. چرا انسان (که نه ابدی، نه بی انتها، نه دانای کامل، نه همه جا حاضر، و نه قادر مطلق است) انتظار دارد که همه راه و روش های خداوند را بطور کامل بفهمد؟ کتاب ایوب در این باره صحبت می کند. خدا به شیطان اجازه داد که همه چیز ایوب را بجز جانش از او بگیرد. عکس العمل ایوب چه بود؟ “اگر خدا برای اين كار مرا بكشد، باز به او اميدوار خواهم بود”(ایوب فصل 13 آیه 15). ” از شكم مادر برهنه به دنيا آمدم و برهنه هم از اين دنيا خواهم رفت. خداوند داد و خداوند گرفت. نام خداوند متبارک باد” (ایوب فصل 1 آیه 21 ). ایوب درک نمی کرد که چرا خدا به شیطان چنین اجازه ای داده، اما او می دانست که خدا نیکوست، بنابراین به اعتمادش به او ادامه داد. ما نیز باید چنین عکس العملی داشته باشیم.

چرا چیزهای بد برای مردم خوب اتفاق می افتد؟ جواب کتاب مقدس آن این است که، مردم “خوب” وجود ندارند. کتاب مقدس این را بطور واضح بیان می کند، که همه ما گناه کرده ایم و با گناه، ناپاک شده ایم (جامعه فصل 7 آیه 20 ، رومیان فصل 3 آیه 23 ، اول یوحنا فصل 1 آیه 8 ). رومیان فصل 3 آیه های 10 تا 18 کاملا واضح می گوید که مردم “خوب” وجود ندارد: “هيچكس نيكوكار نيست، در تمام عالم، يک بی‌گناه هم يافت نمی‌شود. هيچكس فهم ندارد، كسی واقعاً طالب خدا نيست. همه از او روی برگردانيده‌اند؛ همه به راه خطا رفته‌اند؛ حتی يک نفر هم نيست كه نيكوكار بوده باشد. سخنان ايشان كثيف و متعفن است، همچون بوی تعفنی كه از قبر به مشام می‌رسد. زبانشان را برای فريب دادن بكار می‌برند. سخنانشان همچون نيش مار كشنده است. دهانشان پر از لعنت و تلخی است. پايهايشان برای خون ريختن شتابان است. به هر جا برسند، پريشانی و ويرانی بجا می‌گذارند. از آرامش الهی نصيبی ندارند. احترام و ترس خدا، جايی در قلبشان ندارد”. هر انسانی که بر روی زمین است، در همین لحظه، لیاقت انداخته شدن به جهنم را دارد. هر دقیقه ای که ما زنده ایم تنها بخاطر بخشش و لطف خداست. در مقایسه با آنچه که حق ماست، یعنی جهنم ابدی در دریاچه آتش، حتی بدترین مصیبتی که می توانیم بر روی زمین تجربه کنیم، بسیار رحیمانه است.

این سوال بهتر است اینگونه مطرح شود که “چرا خدا اجازه می دهد چیزهای خوب برای مردم بد اتفاق بیفتند؟” رومیان فصل 5 آیه 8 می گوید “اما ببينيد خدا چقدر ما را دوست داشت كه با وجود اينكه گناهكار بوديم، مسيح را فرستاد تا در راه ما فدا شود”. علی رغم طبیعت گناه آلود و شریر ما مردم این دنیا، خدا هنوز ما را دوست دارد. او ما را آنقدر دوست دارد که حاضر شد جانش را برای پرداخت تاوان گناهان ما بدهد (رومیان فصل 6 آیه 23 ). اگر ما عیسی مسیح را بعنوان نجات دهنده خود قبول کنیم (یوحنا فصل 3 آیه 16، رومیان فصل 10 آیه 9)، بخشیده شده و حیات جاودانی در بهشت را بدست می آوریم (رومیان فصل 8 آیه 1 ). آنچه ما لایق آن هستیم، جهنم است. آنچه با ایمان به مسیح به ما داده می شود، حیات ابدی در بهشت می باشد.

بله، گاهی اوقات چیزهای بد برای مردمی اتفاق می افتد که بنظر می آید آن چیز حقشان نبود، اما چه ما درک کنیم و چه درک نکنیم، خدا اجازه می دهد که به دلایل خودش آن چیزها اتفاق بیفتند. مهمتر از همه، ما باید بیاد داشته باشیم که خدا نیکو، عادل، با محبت، و بخشنده است. اغلب، چیزهایی برای ما اتفاق می افتند که ما آنها را درک نمی کنیم. بهر حال، بجای شک کردن به خوبی خدا، عکس العمل ما باید اعتماد به او باشد. “با تمام دل خود به خداوند اعتماد كن و بر عقل خود تكيه منما. در هر كاری كه انجام میدهی خدا را در نظر داشته باش و او در تمام كارهايت تو را موفق خواهد ساخت” (امثال فصل 3 آیه های 5 تا 6).

 

جواب: در دل این سوال درک اشتباهی، در رابطه با آنچه عهد قدیم و عهد جدید از خداوند رونمایی می کند، وجود دارد. روشی دیگری که همین طرز فکر را به گونه ای دیگر بیان می کند، زمانی است که مردم می گویند:” خدای عهد قدیم، خدای خشم است، در صورتیکه خدای عهد جدید، خدای عشق و مهربانی است”. این حقیقت که کتاب مقدس رونمایی تدریجی و قدم به قدم از خداوند می باشد که از طریق وقایع تاریخی و بوسیله رابطه او با مردم در طی تاریخ برای ما آشکار شده است، ممکن است باعث ایجاد سوء تفاهم در مورد شخصیت خدا در عهد قدیم در مقایسه با عهد جدید شود. بهر حال وقتی کسی هم عهد قدیم و هم عهد جدید را می خواند، برایش مشخص می شود که خدا در این دو عهد با هم متفاوت نیست و خشم و محبت او، در هر دو دیده می شود.

برای مثال، در تمام عهد قدیم، شخصیت خداوند اینگونه بیان شده است که ” خدایی است دلسوز و بخشنده که در عصبانیت آهسته و پر از محبت و وفاداریست.” (خروج فصل 34 آیه 6 ، اعداد فصل 14 آیه 18 ، تثنیه فصل 4 آیه 31 ، نحمیا فصل 9 آیه 17 ، مزامیر فصل 86 آیه های 5 و 15 ،مزامیر فصل 108 آیه 4،مزامیر فصل 145 آیه 8، یوئیل فصل 2 آیه 13 ). با این وجود در عهد جدید، محبت و بخشش خدا خیلی بیشتر و کامل تر نشان داده شده است و این بخاطر این حقیقت است که ” زيرا خدا بقدری مردم جهان را دوست دارد كه يگانه فرزند خود را فرستاده است، تا هر كه به او ايمان آورد، هلاک نشود بلكه زندگی جاويد بيابد”(یوحنا فصل 3 آیه 16). در سرتاسر عهد قدیم هم، شاهد آن هستیم که خدا با قوم اسراییل طوری رفتار می کند که یک پدر مهربان با فرزندش رفتار می کند. وقتی آنها عمدا بر علیه او گناه می کردند و اقدام به بت پرستی می کردند، خدا آنها را تنبیه می کرد. با این وجود، هر وقت که از بت پرستی خود توبه می کردند، او آنها را نجات می داد. این همان روشی است که خدا با مسیحیان در عهد جدید رفتار می کند. به عنوان مثال، عبرانیان فصل 12 آیه 6 به ما می گوید که ” زيرا اگر تو را تأديب می‌كند، به اين علت است كه دوستت دارد، و اگر تو را تنبيه می‌نمايد، به اين دليل است كه فرزند او هستی”.

به همین روش، در سراسر عهد قدیم، خشم و داوری خدا را در برابر گناه می بینیم. همینطور، در عهد جدید می بینیم که خشم خدا هنوز ” بر تمام اشخاص گناهكار و نادرست كه از حقيقت گريزانند، نازل می شود”(رومیان فصل 1 آیه 18 ). پس همینطور که می بینیم، خدا در عهد قدیم فرقی با خدا در عهد جدید ندارد. خدا در ذات خود، غیر قابل تغییر است. در حالیکه ممکن است ما در یک قسمت از کتاب مقدس، یک بُعد از شخصیت خدا را بیشتر از ابعاد دیگر شخصیت او ببینیم، اما وجود خود خدا غیر قابل تغییر است.

وقتی کتاب مقدس را مطالعه می کنیم، بوضوح می بینیم که خدای عهد قدیم و عهد جدید یکسان هستند. با اینکه کتاب مقدس از 66 کتاب تشکیل شده است که در دو ( و یا احتمالا سه) قاره، به سه زبان، در مدت زمانی 1500 سال و بوسیله بیش از 40 نویسنده، نوشته شده است، اما تمامی کتاب مقدس از ابتدا تا به انتها هماهنگ بوده و هیچ تناقضی باهم ندارند. در آن می بینیم که خدای با محبت، بخشنده، و عادل با انسان گناهکار در موقعیتهای مختلف چگونه رفتار می کند. حقیقتاً، کتاب مقدس، نامه عاشقانه خدا به انسان است. عشق خدا به مخلوقاتش، بخصوص به انسان، در تمام کلام او بروشنی دیده می شود. در تمام کتاب مقدس می بینیم که خدا با محبت و بخشندگی اش انسان را به برقراری رابطه ای مخصوص با خود فرا می خواند، نه بخاطر اینکه آنها لیاقت این رابطه را دارند، بلکه او خدایی پراز مهربانی و بخشش، در خشم آهسته و در محبت و حقیقت بی کران است. در عین حال، ما خدایی پاک و داوری عادل را می بینیم که کسانی را که از کلام او اطاعت نمی کنند و از پرستش او خودداری می نمایند و در عوض به پرستش خدایان ساخته شده بدست خود روی آورده اند، داوری می کند . (رومیان فصل اول)

بخاطر عدالت خدا و شخصیت پاک او، همه گناهان گذشته، حال و آینده، باید داوری شوند. در عین حال خدا با محبت بیکران خود، بهای گناه را پرداخت کرده و راهی برای آشتی مهیا کرده تا انسان گناهکار بتواند از خشم او در امان بماند. ما این حقیقت عالی را در آیاتی مانند اول یوحنا فصل 4 آیه 10 می بینیم “اينست محبت واقعی! ما او را محبت نكرديم، بلكه او ما را محبت كرد و يگانه فرزندش را فرستاد تا كفارۀ گناهان ما شود.” در عهد قدیم خدا روش قربانی را مقرر نمود تا به این وسیله تاوان گناهان پرداخت شود. اما این قربانی ها موقتی بوده و او منتظر آمدن عیسی مسیح بود که بر روی صلیب بمیرد و تاوان گناه را بطور کامل پرداخت نماید. نجات دهنده ای که در عهد قدیم وعده داده شده بود در عهد جدید، کاملا رونمایی شد. در عهد قدیم است که نهایت عشق خدا از طریق فرستادن پسرش عیسی مسیح، پیشگویی شده و در عهد جدید با تمام شکوه و جلالش ظاهر می شود. عهد قدیم و عهد جدید هر دو به ما داده شد تا به ما “برای رسیدن به نجات، حکمت بیاموزد” (2 تیموتائوس فصل 3 آیه 15 ). وقتی ما عهد جدید و قدیم را با دقت مطالعه می کنیم، این حقیقت بر ما آشکار می شود که ” او آفرينندۀ همۀ روشنايی‌هاست و خدايی است تغييرناپذير” (یعقوب فصل 1 آیه 17).

جواب: در ابتدا ببینیم که کتاب مقدس چطور محبت را تعریف می کند و بعد مواردی را می بینیم که در آنها، خدا اساس و عصاره محبت است . “كسی كه محبت دارد، صبور است و مهربان؛ حسود نيست و به كسی رشک نمی‌برد؛ مغرور نيست و هيچگاه خودستايی نمی‌كند؛ به ديگران بدی نمی‌كند؛ خودخواه نيست و باعث رنجش كسی نمی‌شود. كسی كه محبت دارد، پرتوقع نيست و از ديگران انتظار بيجا ندارد؛ عصبی و زودرنج نيست و كينه به دل نمی‌گيرد؛ هرگز از بی‌انصافی و بی‌عدالتی خوشحال نمی‌شود، بلكه از پيروز شدن راستی شاد می‌گردد. كسی كه محبت دارد در هر وضعی وفادار می‌ماند، هميشه اعتماد دارد، هرگز اميدش را از دست نمی دهد و در هر شرايطی تحمل می كند… اما محبت تا ابد باقی خواهد ماند و از ميان نخواهد رفت.” (اول قرنتیان فصل 13 آیه های 4 تا 8). این تعریف خدا از محبت است و چون خدا، محبت است (اول یوحنا فصل 4 آیه 8) بنابراین، شخصیت او اینگونه می باشد.

محبت (خدا) خود را به کسی تحمیل نمی کند. آنهایی که به سمت او می آیند، اینکار را تحت تاثیر محبت خدا و در پاسخ به محبت او انجام می دهند. محبت (عیسی) همیشه بدون تبعیض به همه خوبی می کرد. محبت (عیسی) طمع به دارایی دیگران نداشت، زندگی اش متواضعانه و بدون غرغر و شکایت داشت. محبت (عیسی) با وجود اینکه از همه قدرت بیشتری داشت اما برای آنچه که بود به کسی فخرفروشی نمی کرد. محبت (خدا) از پسرش درخواست نکرد تا از او اطاعت کند بلکه عیسی مسیح با اراده و میل خود، پدر آسمانی را اطاعت کرد ” من آزادانه آنچه «پدر» از من می‌خواهد می‌كنم تا مردم دنيا بدانند كه من چقدر پدرم خدا را دوست دارم” (یوحنا فصل 14 آیه 31 ). محبت (عیسی) همیشه بدنبال منفعت دیگران بوده و هست.

بزرگترین توصیف محبت خدا در یوحنا فصل 3 آیه 16 به ما داده شده است. “زيرا خدا بقدری مردم جهان را دوست دارد كه يگانه فرزند خود را فرستاده است، تا هر كه به او ايمان آورد، هلاک نشود بلكه زندگی جاويد بيابد”. رومیان فصل 5 آیه 8 نیز همین پیغام را به ما می رساند: “اما ببينيد خدا چقدر ما را دوست داشت كه با وجود اينكه گناهكار بوديم، مسيح را فرستاد تا در راه ما فدا شود”. از این آیات متوجه می شویم که بزرگترین خواسته خدا این است که درخانه ابدی او یعنی بهشت، به او بپیوندیم. او راه رسیدن به بهشت را با پرداخت بهای گناه، برای ما فراهم کرده است. او ما را دوست دارد، چون تصمیم گرفت ما را دوست داشته باشد. محبت، می بخشد. “اما اگر گناهان خود را به او اعتراف نماييم، می‌توانيم اطمينان داشته باشيم كه او ما را می‌بخشد و از هر ناراستی پاک می‌سازد. اين كار خدا كاملاً منصفانه و درست است، زيرا عيسی مسيح برای شستن و پاک كردن گناهان ما، جان خود را فدا كرده است”(اول یوحنا فصل 1 آیه 9).

پس، این که خدا محبت است یعنی چه؟ محبت یکی از خصوصیات خداست. محبت، هسته شخصیت و وجود خدا می باشد. محبت خدا با پاکی، عدالت، راستی و یا حتی خشم او مغایر نیست. همه خصوصیات خدا در یک هماهنگی کامل هستند. هر کاری که خداوند انجام می دهد از روی عشق، عدالت و راستی است. بطور شگفت آوری، خدا به کسانی که پسرش عیسی مسیح را بعنوان نجات دهنده خود قبول می کنند، این توانایی را می دهد که با قدرت و کمک روح القدس، مانند او محبت کنند. (یوحنا فصل 1 آیه 12 ، اول یوحنا فصل 3 آیه های 1 و 23 تا 24).

جواب: کتاب مقدس به ما می گوید که خداوند بارها با مردم بصورت گفتاری صحبت کرده است( خروج فصل 3 آیه 14، یوشع فصل 1 آیه 1 ، داوران فصل 6 آیه 18، 1 سموئیل فصل 3 آیه 11 ، 2 سموئیل فصل 2 آیه 1 ، ایوب فصل 40 آیه 1 ، اشعیا فصل 7 آیه 3 ، ارمیا فصل 1 آیه 7 ، اعمال فصل 8 آیه 26 و فصل 9 آیه 15– اینها فقط یک نمونه کوچک هستند). هیچ دلیلی با استناد به کتاب مقدس وجود ندارد که خدا امروز با ما بصورت گفتاری صحبت نمی کند. با توجه به اینکه خداوند صدها بار با انسان بصورت گفتاری صحبت کرده است، اما باید در نظر داشته باشیم که این رویداد در طول 4000 سال تاریخ بشر اتفاق افتاده است. البته اینکه خداوند به صورت گفتاری ( یعنی اینکه او صحبت کرده و انسان با گوش خود صدای او را شنیده) امری استثنایی می باشد و یک قانون کلی نیست، بدین معنی که خداوند الزاما بصورت گفتاری با انسان صحبت نمی کند. حتی در متن هایی از کتاب مقدس که خداوند بصورت گفتاری با انسان صحبت کرده، دقیقا مشخص نشده که آیا این گفتاری بصورت صدای قابل شنیدن بوده یا یک صدای درونی بوده و یا اینکه یک احساس ذهنی بوده است.

خدا امروزه هم با مردم صحبت می کند. خدا اول از همه بوسیله کلامش صحبت می کند (2 تیموتائوس فصل 3 آیه های 16 تا 17). اشعیا فصل 55 آیه 11 به ما می گوید: “كلام من نيز هنگامی كه از دهانم بيرون می‌آيد بی‌ثمر نمی‌ماند، بلكه مقصود مرا عملی می‌سازد و آنچه را اراده كرده‌ام انجام می‌دهد”. کتاب مقدس، کلام خدا و همه آن چیزی است که ما برای نجات و زندگی مسیحی نیاز داریم. دوم پطرس فصل 1 آیه 3 می گوید “و همچنين با قدرت عظيمش، هر چه كه برای يک زندگی خداپسندانه نياز داريم، عطا می‌كند و حتی ما را در جلال و نيكويی خود سهيم می‌سازد؛ اما برای اين منظور، لازم است كه او را بهتر و عميق‌تر بشناسيم.”

خدا از طریق رویداد ها و حوادث با ما صحبت می کند. او از سر و سامان دادن شرایط، ما راهنمایی می کند. خدا به ما کمک می کند که از طریق وجدانمان درست را از غلط تشخیص دهیم (1 تیموتاوس فصل 1 آیه 5 ، 1 پطرس فصل 3 آیه 16). خدا افکار و ذهن ما را دگرگون می کند تا بتوانیم خواست او را درک کنیم (رومیان فصل 12 آیه 2). خدا اجازه می دهد که اتفاقاتی در زندگی ما رخ دهند تا از طریق این اتفاقات ما را تغییر دهد، ما را هدایت کند و به رشد روحانی ما کمک کند (یعقوب فصل 1 آیه های 2 تا 5، عبرانیان فصل 12 آیه های 5 تا 11). اول پطرس فصل 1 آیه های 6 تا 7 به ما یاد آوری می کند که “پس حال كه چنين ارثی در پيش داريد، واقعاً شاد باشيد، حتی اگر لازم باشد در اين دنيا برای مدتی سختيها و زحماتی را متحمل گرديد. اين سختيها به منظور آزمايش ايمان شما پيش می‌آيد، همانطور كه آتش نيز طلا را می‌آزمايد و پاک می‌سازد. ايمان شما پس از آنكه وارد كورۀ آزمايش گرديد و سالم بيرون آمد، سبب خواهد شد كه در روز بازگشت عيسی مسيح، مورد تحسين و تمجيد و تكريم قرار گيريد.”

خدا ممکن است گاهی اوقات بصورت گفتاری با ما صحبت کند. البته نه تا آن اندازه که برخی از مردم ادعا می کنند که با خدا بصورت گفتاری با آنها صحبت می کنند. حتی در کتاب مقدس صحبت کردن خدا بصورت گفتاری، استثنایی است و متداول نیست. اگر کسی ادعا می کند که خدا با او حرف زده، همیشه باید آنچه که آن فرد ادعا می کند از زبان خدا شنیده با گفته کتاب مقدس مقایسه شود. اگر خدا امروزه صحبت کند، کلام او باید با کلامش در کتاب مقدس مطابقت داشته باشد (2 تیموتائوس فصل 3 آیه های 16 تا 17). خدا خودش را نقض نمی کند و حرفهای او با هم تناقض ندارند.

جواب: کتاب مقدس به ما می گوید که بجز عیسی مسیح، هیچکس هرگز خدا را ندیده است (یوحنا فصل 1 آیه 18). در خروج فصل 33 آیه 20 خدا می گوید، “من نخواهم گذاشت چهرۀ مرا ببينی، چون انسان نمی‌تواند مرا ببيند و زنده بماند”. این قسمت از کتاب مقدس، بنظر میرسد که با قسمتهای دیگر کتاب مقدس مغایرت دارد، چراکه در قسمت های دیگری از کتاب مقدس به چند نفری اشاره شده که خدا را دیده اند.به عنوان مثال، خروج فصل 33 آیه 11 توضیح می دهد که موسی با خدا “رو در رو” صحبت کرد. موسی چطور می توانست با خدا “رو در رو” صحبت کند و زنده بماند؟ در واقع، عبارت “رو در رو” یک عبارت تلویحی است که اشاره به نزدیکی موسی با خدا می کند. صحبت کردن خداوند و موسی مانند گفتگوی دوستانه دو انسان بود.

در پیدایش فصل 32 آیه 30، یعقوب خدا را بصورت یک مرد دید، او واقعا خدا را ندید. والدین سامسون وحشت کردند از اینکه خدا را دیدند (داوران فصل 13 آیه 22)، اما آنها فقط او را بشکل فرشته دیدند. عیسی مسیح، خدا در جسم بود (یوحنا فصل 1 آیه های 1 و 14)، پس وقتی مردم او را می دیدند، مثل این بود که خدا را می بینند. بله، خدا می تواند دیده شود و خیلی ها او را دیده اند. در عین حال، هیچکس او را با تمام جلال و شکوهش ندیده است. در شرایط فعلی ما به عنوان انسان گناهکار و سقوط کرده، اگر خدا کاملا خود را به ما آشکار می کرد، ما نابود می شدیم. بنابراین، خدا خود را می پوشاند و خود را به شکل هایی ظاهر می کند که ما توانایی دیدن او را داشته باشیم. اما این نوع دیدن با دیدن خدا با تمام جلال و قدوسیتش فرق دارد. مردم رویاها، تصاویر و جلوه هایی از خدا دیده اند، اما هیچکس تا بحال خدا را بطور کامل همراه با تمام بزرگی و جلالش، ندیده است (خروج فصل 33 آیه 20).

جواب: موضوع این نیست که آیا باید از خدا سوال بپرسیم یا نه، بلکه مهم این است که به چه صورت و به چه دلیلی اینکار را انجام دهیم. خدا را زیر سوال بردن، بخودی خود اشتباه نیست. حبقوق سوالاتی برای خدا درباره زمان و نقشه او داشت. حبقوق، نه تنها بخاطر سوالاتش از طرف خدا ملامت نشد، بلکه خدا به او با حوصله جواب داد و این نبی کتابش را با سرودی در حمد خدا خاتمه داد. در مزامیر از خدا سوالات زیادی شده است (مزامیر فصل های 10، 44، 74، 77). اینها ناله های ستمدیده هایی هستند که بی صبرانه از خدا می خواهند تا در با مداخله در زندگی آنها، موقعیت شان را بهبود دهد و آنان را نجات دهد. اگر چه خدا همیشه به سوالات ما، به شکلی که ما انتظار داریم جواب نمی دهد، اما از این متن ها نتیجه می گیریم که خدا سوال صادقانه ای را که از قلبی صادقانه سرچشمه می گیرد، می پذیرد.

سوالات ریاکارانه که از قلبی ریاکار بیرون می آید موضوعی دیگر می باشد. “اما خشنود ساختن خدا بدون ايمان و توكل به او محال است. هر كه می‌خواهد بسوی خدا بيايد، بايد ايمان داشته باشد كه خدا هست و به آنانی كه با دلی پاک در جستجوی او هستند، پاداش می‌دهد” (عبرانیان فصل 11 آیه 6). بعد از اینکه پادشاه شائول از خدا بی اطاعتی کرد، سوالات او بی جواب ماند (1 سموئیل فصل 28 آیه 6). اینکه برای ما عجیب و سوال برانگیز باشد که چرا خدا اجازه می دهد بعضی از وقایع اتفاق بیفتند با زیر سوال بردن “خوبی خدا” کاملا متفاوت است. شک داشتن، با قدرت خدا را زیر سوال بردن و شخصیت او را مورد حمله قرار دادن فرق دارد. بطور خلاصه، یک سوال صادقانه گناه نیست، اما قلب سخت، بدون اعتماد و سرکش گناه است. خدا از سوالات ما نمی ترسد. خدا از ما دعوت می کند که از رابطه نزدیک با او لذت ببریم. وقتی ما از خدا سوالی می کنیم، باید با روحی فروتن و فکری خالی از تعصب باشد. ما می توانیم از خدا سوال کنیم، اما نباید انتظار جواب داشته باشیم مگر اینکه واقعا مشتاق جواب او باشیم. خدا از درون قلب ما آگاه است و می داند که آیا ما می خواهیم او ما را با جوابش روشن کند یا نه. نظر و حالت قلبی ما تعیین می کند که آیا سوال کردن از خدا درست است یا اشتباه.

سوال: آیا یگانگی خدا را می توان ثابت کرد؟

جواب: کلمه “یگانگی خدا یا مونو تِایسِم” از دو کلمه تشکیل شده است، مونو یا یک و تِایسِم یا ایمان به خدا. “یگانگی خدا” یعنی ایمان به یک خدای حقیقی که تنها خالق، نگه دارنده جهان، و داور همه مخلوقات است. یگانگی خدا با هِنوتِایسِم که به یک خدای برتر اعتقاد دارد اما احتمال وجود خدایان دیگر را نیز رد نمی کند، فرق دارد. همچنین با پُلی تِایسِم یا چند خدایی هم که اعتقاد به وجود خدایان متعدد دارد، فرق می کند.

بحثهای زیادی در مورد یگانگی خدا وجود دارند، مانند: مکاشفات خاص (شناخت خدا از طریق کتاب مقدس و معجزات)، مکاشفات طبیعت (شناخت خدا از طریق مشاهده طبیعت، فلسفه و استدلال)، و تاریخ انسان شناسی. در اینجا اینها را بطور بسیار مختصر توضیح می دهیم، اما به هیچ وجه نباید این توضیح تمام مطلب تلقی شود.

بحث یگانگی خدا بر اساس کتاب مقدس– تثنیه فصل 4 آیه 35: ” خداوند اين كارها را كرد تا شما بدانيد كه فقط او خداست و كسی ديگر مانند او وجود ندارد “. تثنیه فصل 6 آیه 4: ” ای بنی‌اسرائيل گوش كنيد: تنها خدايی كه وجود دارد، خداوند ماست “. ملاکی فصل 2 آیه 10: ” آيا همۀ ما از يک پدر نيستيم؟ آيا همگی ما بوسيلۀ يک خدا آفريده نشده‌ايم؟”. اول قرنتیان فصل 8 آیه 6: ” اما ما می‌دانيم كه فقط يک خدا وجود دارد، يعنی پدر آسمانی ما كه تمام چيزها را آفريده و ما را نيز بوجود آورده تا از آن او باشيم. همچنين می‌دانيم كه فقط يک سرور و خداوند وجود دارد، يعنی عيسی مسيح، كه همه چيز بوسيلۀ او آفريده شده و حيات ما از اوست “. افسسیان فصل 4 آیه 6:”همۀ ما يک خدا داريم كه پدر همۀ ما و بالاتر از همۀ ما و در همۀ ماست و در تمام ذرات وجود ما زندگی می‌كند” .اول تیموتائوس فصل 2 آیه 5: ” كه خدا واحد است، و ميان خدا و مردم، انسانی وجود دارد به نام عيسی مسيح “. یعقوب فصل 2 آیه 19: ” ممكن است كسی به خود ببالد و بگويد: «من ايمان دارم كه خدا يكی است!» چنين شخصی بايد بخاطر داشته باشد كه ديوها نيز به اين ايمان دارند، چنان ايمانی كه از ترس به خود می‌لرزند”.

قطعا برای خیلی از مردم، اینکه فقط بگوییم یک خدا وجود دارد چون کتاب مقدس این را می گوید ، کافی نیست. زیرا در گام اول، بدون خدا نمی توان ثابت کرد که کتاب مقدس، کلام اوست. در عین حال، می توان گفت چون کتاب مقدس، قابل اعتماد ترین دلیل مافوق طبیعی را برای تصدیق آنچه تعلیم می دهد، دارد پس یگانگی خدا می تواند بر این اساس تایید شود. یک بحث مشابه دیگر تعالیم و ایمان عیسی مسیح است که با تولد معجزه آسایش، زندگیش، و معجزه قیامش ثابت کرد که او خداست (و یا حداقل خدا، او را تایید کرد). خدا نمی تواند دروغ بگوید و یا فریب بخورد. بنابراین، آنچه عیسی باور داشت و تعلیم میداد، حقیقت بود. همچنین، یگانگی خدا، که عیسی مسیح به آن باور داشت و آن را تعلیم می داد، حقیقت بود. ممکن است برای کسانی که با دلایل مافوق طبیعی کلام خدا و مسیح آشنایی ندارند این بحث خیلی جالب توجه نباشد، اما برای کسی که با قدرت کلام خدا آشناست، این شروع خوبیست.

بحث تاریخی برای یگانگی خدا– بحث هایی که فقط محبوبیت و شهرت دارند، بسیار زیاد مورد تردید می باشند، اما با این وجود جالب است بدانیم که چقدر بحث یگانگی خدا بر روی مذاهب جهان اثر گذاشته است. نظریه معروف “توسعه تکاملی مذهب” از دید تکامل دنیای حقیقی سرچشمه می گیرد.

و پیش فرض انسان شناسی تکاملی، فرهنگهای “ابتدایی” را به عنوان مراحل اولیه توسعه مذهب می بیند. اما اشکالات این نظریه تکاملی عبارتند از 1) نوع توسعه ای که توضیح داده می شود در عمل دیده نشده است، در واقع بنظر می آید که در هیچ فرهنگی یک توسعه رو به رشد به سمت عقیده بر یگانگی خدا نبوده است – در واقع بر عکس آن صادق است. 2) معنی لغت “ابتدایی” در روشهای انسان شناختی بر اساس توسعه تکنولوژی تعریف می شود، در حالیکه این معیار به تنهایی کافی نیست چون عوامل زیادی در یک فرهنگ دخالت دارند. 3) مراحل تکاملی ادعا شده، اغلب یا حذف شده یا وجود ندارند. 4) و بالاخره، اکثر فرهنگهای چند خدایی، آثاری از عقیده “یگانگی خدا” در دوران اولیه خود نشان می دهند.

آنچه ما درک می کنیم خدایی است یگانه که بصورت مذکر خود را نشان داده، در آسمان زندگی می کند، دانای کامل است، قادر مطلق است، خالق دنیاست، نویسنده اصول اخلاقیست که ما مسئول انجام آن هستیم، ما بر علیه او گناه کرده و از او دور شده ایم، او راهی برای آشتی با ما مهیا کرده است. تقریبا هر مذهبی، نوعی از این خدا را قبل از اینکه به سمت چند خدایی برود، داشته است. بنابراین، بنظر می آید که بیشتر مذاهب با عقیده یگانگی خدا آغاز شده اند و پیشرفت آنها به طرف چند خدایی، روح گرایی، و یا جادوگری بوده است – نه بر عکس. (اسلام مورد نادری است که به یگانگی خدا پرداخته است.) حتی با این جا به جایی، چند خدایی اغلب در عمل “یگانگی خدا” و یا یک خدا مافوق خدایان است. در مذهب چند خدایی، بسیار کم اتفاق می افتد که یک خدا را بالاتر و قدرتمندتر از بقیه خدایان معرفی نکند. و بقیه خدایان را تنها به عنوان واسطه گر عمل کنند.

بحث فلسفی/خداشناسی در مورد یگانگی خدا– بحثهای زیاد فلسفی وجود دارند که وجود بیش از یک خدا غیر ممکن است. خیلی از آنها بستگی زیادی به موقعیت متافیزیکی یک شخص در رابطه با ذات حقیقت دارد. متاسفانه، در مقالات کوتاه مثل این مقاله، غیر ممکن است که در مورد این موقعیتهای متافیزیکی اساسی بحث کرده و بعد نشان بدهیم که آنها چه چیز راجع به یگانگی خدا ارائه می دهند، اما مطمئن باشید که زمینه های قدرتمند فلسفی و خدا شناسی برای این حقایق وجود دارد که به هزاران سال پیش بر می گردد (و بیشتر آنها بدیهی هستند.) بطور خلاصه، سه بحث وجود دارد که یک فرد می تواند برای بررسی بیشتر، انتخاب کند:

1) اگر بیش از یک خدا بود، دنیا در بی نظمی قرار می گرفت، چون چند خالق در قدرت می بودند، اما دنیا بی نظم نیست، بنابراین تنها یک خدا وجود دارد.

2) از آنجایی که خدا یک موجود کامل است، بنابراین نمی تواند خدای دومی وجود داشته باشد، چون آنها می بایستی در چیزی متفاوت می بودند و متفاوت بودن نشان دهنده کامل نبودن است و موجودی که کامل نباشد نمی تواند خدا باشد.

3) از آنجایی که خدا در وجودش ابدیست، نمی تواند اجزایی داشته باشد (چون نمی توان اجزاء را اضافه کرد تا به ابدیت رسید.). اگر وجود خدا تنها یک قسمتی از او نیست ( چنانکه برای همه موجودات چنین است، چون همه چیز می تواند یا وجود داشته باشد و یا نه)، پس باید او وجودی ابدی باشد. بنابراین، دو موجود ابدی نمی توانند با هم وجود داشته باشند، برای اینکه در اینصورت یکی از آنها می بایستی با دیگری فرق داشته باشد.

ممکن است کسی بگوید که خیلی از این صحبتها ، زیر مجموعه بودن خدایان را رد نمی کنند. اگر چه طبق کتاب مقدس این درست نیست، عیبی ندارد اگر آنرا بعنوان تئوری بیان کنیم. بعبارت دیگر، خدا می توانست یک زیرمجموعه از خدایان دیگر بیافریند اما او اینکار را نکرد. اگر اینکار را کرده بود، این خدایان فقط مخلوقاتی محدود می بودند – احتمالا خیلی شبیه فرشتگان (مزامیر فصل 82). این مطلب به بحث “یگانگی خدا” آسیبی نمی رسانند. چون نمی گوید که موجود روحانی دیگری نمی تواند وجود داشته باشد، بلکه می گوید، فقط نمی تواند بیش از یک خدا وجود داشته باشد.

جواب: در ابتدا باید ببینیم که کلمه “حسود” چطور استفاده شده است. استفاده آن در کتاب خروج فصل 20 آیه 5 برای توصیف خدا، با آنچه در غلاطیان فصل 5 آیه 20 برای توصیف حسادت آمده است، فرق دارد. وقتی ما کلمه “حسادت ” را استفاده می کنیم، منظورمان غبطه خوردن به چیزی است که یک نفر دارد ولی ما آن چیز را نداریم. شخصی ممکن است به فرد دیگری حسودی کند چون آن فرد، ماشین یا خانه ای زیبا دارد (یا متعلقات دیگر). و یا کسی ممکن است به دیگری حسادت ورزد چون آن شخص استعدادها و توانایی هایی دارد که او ندارد (مثل ورزشکار بودن). نمونه دیگر می تواند این باشد که یک شخص ممکن است به شخص دیگر بخاطر زیباییش حسودی کند.

در خروج فصل 20 آیه 5، اینطور نیست که خدا نسبت به کسی حسادت و رشک می ورزد برا اینکه آن شخص چیزی دارد که خدا آن را می خواهد یا به آن چیز نیاز دارد. خروج فصل 20 آیه های 4 تا 5 می گوید، “هيچگونه بتی به شكل حيوان يا پرنده يا ماهی برای خود درست نكن. در برابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نكن، زيرا من كه خداوند، خدای تو می‌باشم، خدای غيوری (حسود) هستم”. دقت کنید که خدا زمانی حسود است که کسی، چیزی را که به او تعلق دارد به دیگری می دهد.

در این آیات، خدا از مردمی صحبت می کند که بت می سازند و آنها را بجای خدا می پرستند، در حالیکه پرستش تنها متعلق به خداست. خدا نسبت به پرستش و خدمتی که باید فقط برای او انجام شود، حسود است. چنانکه خدا ،در این متن دستور می دهد، گناه است که خدای دیگری را پرستش یا خدمت کنیم. گناه است که ما به کسی حسودی کنیم، برای اینکه او چیزی دارد که ما نداریم. وقتی خدا می گوید که او حسود است، کلمه “حسود” بنوعی دیگر استفاده می شود. چیزی که او برای آن حسادت می کند متعلق به خودش است، پرستش و خدمت تنها متعلق به اوست و تنها باید به او داده شود.

شاید یک مثال به ما کمک کند تا این تفاوت را بهتر درک کنیم. اگر شوهری ببیند مرد دیگری با زنش شوخی خصوصی می کند، حق دارد که حسودی کند، چون تنها او حق شوخی کردن و خصوصی بودن با زنش را دارد. این نوع حسادت گناه نیست. بر عکس، کاملا بجاست. حسودی کردن وقتی گناه است که حسرت داشتن چیزی را داشته باشیم، که متعلق به ما نیست. بزرگی، تحسین، پرستش، و ستایش تنها متعلق به خداست، چون تنها او لایق آنهاست. بنابراین، وقتیکه پرستش و ستایش و جلال به بت ها داده می شود، حسود بودن خدا بجاست. این دقیقا همان حسادتی است که پولس رسول در دوم قرنتیان فصل 11 آیه 2 توضیح می دهد، “همان غيرت و علاقه‌ای را كه خدا نسبت به شما دارد، من نيز در دل خود احساس می‌كنم”

جواب: یوحنا فصل 9 آیه 31 می گوید، ” همه می‌دانند كه خدا به دعای اشخاص شياد گوش نمی‌دهد، بلكه دعای كسی را می‌شنود كه خداپرست باشد و اراده‌‌ء او را انجام دهد”. همچنین گفته شده است “تنها دعایی که خدا از گناهکاران می شنود دعای توبه برای نجات است.” در نتیجه، بعضی عقیده دارند که خدا دعاهای یک بی ایمان را نه می شنود و نه هیچوقت به آنها جواب می دهد. یوحنا فصل 9 آیه 31 می گوید که خدا از طریق یک بی ایمان معجزه نمی کند. اول یوحنا فصل 5 آیه های 14 تا 15 به ما می گوید که خدا به دعاهایی جواب می دهد که بر اساس خواست و اراده او هستند. این قانون، احتمالا، در مورد بی ایمانان بکار می رود. اگر یک بی ایمان دعایی بکند که بر طبق اراده خدا باشد، چیزی نمی تواند مانع جواب دادن به آن دعا شود.

در بعضی از قسمتهای کتاب مقدس شاهد آن هستیم که که خدا، دعاهای بی ایمانان را می شنود و جواب می دهد. در بیشتر این موارد، دعا کردن دخیل بوده است. در مواردی هم حتی بدون کلمات دعا، خدا به فریاد قلب شخص جواب می دهد (اشاره نشده که آیا شخص مستقیما از خدا درخواست کرده یا نه). در بعضی از موارد، بنظر می آید که دعا با توبه همراه است. اما در بعضی موارد دیگر، دعا فقط برای نیاز دنیوی و یا برای برکات بوده و خدا یا بخاطر رحمتش و یا بخاطر خلوص نیت و ایمان دعا کننده به آنها جواب داده است. در اینجا به بعضی از این قسمتها که در رابطه با دعای یک بی ایمان است نگاه می کنیم:

مردم نینوا دعا کردند که نینوا نجات یابد (یونس فصل 3 آیه های 5 تا 10). خدا به این دعا جواب داد و شهر نینوا را چنانکه هشدار داده بود نابود نکرد.

هاجر از خدا خواست که پسرش اسمائیل را حفاظت کند(پیدایش فصل 21 آیه های 14 تا 19). خدا نه تنها اسماعیل را محافظت کرد، بلکه او را بسیار برکت داد.

در اول پادشاهان فصل 21 آیه های 17 تا 29، بخصوص در آیات 27 تا 29، اخاب وقتی سخنان ایلیا را می شنود ماتم گرفته و روزه گرفت. خدا با نفرستادن عذاب در زمان اخاب به ماتم و پشیمانی او جواب می دهد.

زنی که غیر یهودی و از صور و صیدون بود دعا کرد که مسیح دخترش را از روح ناپاک آزاد کند (مرقس فصل 7 آیه های 24 تا 30). عیسی روح پلید را از دختر آن زن بیرون کرد.

کورنیلیوس، سرباز رومی در اعمال رسولان فصل 10، که خدا پطرس رسول را بخاطر درستی آن مرد پیش او فرستاد. اعمال رسولان فصل 10 آیه 2 به ما می گوید که کورنیلیوس “مرتب به درگاه خدا دعا می کرد.”

خدا قول هایی می دهد که شامل همه بشود (ایمان دار و بی ایمان) مانند ارمیا فصل 29 آیه 13: “و اگر با تمام وجود مرا بطلبيد مرا خواهيد يافت”. این مثل جریان کورنیلیوس در اعمال رسولان فصل 10 آیه های 1 تا 6 است. اما خیلی از قول هایی که خداوند داده بر اساس متن مربوط در کتاب مقدس، فقط برای مسیحیان است. چون مسیحیان عیسی مسیح را بعنوان نجات دهنده خود دریافت کرده اند، به آنها این اجازه داده شده است که با شجاعت به تخت فیض مسیح نزدیک شده و از او در وقت نیاز، کمک بگیرند (عبرانیان فصل 4 آیه های 14 تا 16). به ما گفته شده است که وقتی چیزی را بر طبق اراده خدا بخواهیم، او ما را می شنود و آنچه بخواهیم به ما می دهد (اول یوحنا فصل 5 آیه های 14 تا 15). قول های زیاد دیگری درباره دعا برای مسیحیان وجود دارند (متی فصل 21 آیه 22، یوحنا فصل 14 آیه 13 و فصل 15 آیه 7). بنابراین، بله، مواردی وجود دارند که در آنها خدا به دعاهای یک بی ایمان جواب نمی دهد. در عین حال، بخاطر بخشندگی اش است که به زندگی بی ایمانان داخل شده به دعای آنها جواب میدهد.

جواب: خیلی از مردم می خواهند خدا معجزه کند تا خودش را به آنها ثابت نماید. “اگر خدا، فقط یک معجزه ای می کرد، و یا علامتی نشان می داد، من ایمان می آوردم!” این حرف ، مخالف کلام خداست. وقتی خدا معجزات عظیم و اعجاب انگیز برای قوم اسراییل انجام می داد، آیا باعث شد تا آنها از خدا اطاعت کنند؟ نه، قوم اسراییل با وجود دیدن معجزات، پیوسته نافرمانی و سرپیچی می کردند. همان مردمی که شکافته شدن دریای سرخ توسط خداوند را دیدند، بعدها به اینکه آیا خدا می تواند آنها را بر ساکنین سرزمین موعود پیروز نماید، شک کردند. این حقیقت در لوقا فصل 16 آیه های 19 تا 31 توضیح داده شده است. در داستان، مردی در جهنم از ابراهیم می خواهد که ایلعاذر را به دنیای زندگان بفرستد تا برادرانش را از حقیقت آگاه سازد. ابراهیم به آن مرد می گوید، “اگر به سخنان موسی و انبياء توجهی ندارند، حتی اگر كسی از مردگان هم نزد ايشان برود، به سخنان او توجه نخواهند كرد و به راه راست هدايت نخواهند شد” (لوقا فصل 16 آیه 31).

عیسی معجزات زیادی را انجام داد، اما اکثریت مردم به او ایمان نیاوردند. اگر خدا امروز هم مثل آن زمان معجزه کند، نتیجه همان است. مردم فقط برای مدت کوتاهی از دیدن معجزه، حیرت زده می شوند و به خدا ایمان می آورند. این نوع ایمان، سطحی خواهد بود و با وقوع اولین مشکل و اتفاق غیر منتظره، از بین خواهد رفت. ایمانی که بر اساس معجزات است، ایمان بالغی نیست. خدا بزرگترین معجزه تاریخ را با آمدنش بر روی زمین در جسم عیسی مسیح و مرگش بر روی صلیب برای گناهان ما، به انجام رسانید (رومیان فصل 5 آیه 8) تا ما بتوانیم نجات پیدا کنیم و رستگار شویم (یوحنا فصل 3 آیه 16). خدا هنوز هم معجزه می کند، ولی ما نسبت به خیلی از آنها بی توجه هستیم و حتی آنها را قبول نمی کنیم. بنابراین، به معجزات بیشتر نیاز نداریم. آنچه نیاز داریم، ایمان به “معجزه نجات” از طریق پذیرفتن عیسی مسیح به عنوان تنها نجات دهنده است.

هدف از معجزات، ایمان آوردن مردم به معجزه کننده بود. اعمال فصل 2 آیه 22 می گوید، “حال، ای مردان اسرائيلی به من گوش دهيد! همانطور كه خود نيز می‌دانيد، خدا بوسيلۀ عيسای ناصری معجزات عجيب ظاهر كرد تا به همه ثابت كند كه عيسی از جانب او آمده است”. همین مطلب در مورد شاگردان مسیح (رسولان) گفته شده است، “زمانی كه با شما بودم و با صبر و شكيبايی، خدا را خدمت می‌كردم، او توسط من معجزات و كارهای شگفت‌آور بسياری در ميان شما انجام داد. همين معجزات، دليل و گواه هستند بر اينكه من رسول و فرستادۀ خدا می‌باشم.” (دوم قرنتیان فصل 12 آیه 12). عبرانیان فصل 2 آیه 4 می گوید، “خدا نيز با علامات، كارهای شگفت‌انگيز، معجزات گوناگون و عطايايی كه روح‌القدس مطابق اراده خود می‌بخشد، صحت كلام ايشان را ثابت نمود”. الان ما حقیقتی به نام عیسی را که در کتاب مقدس ثبت شده، داریم و همچنین نوشته های شاگردان مسیح را در کتاب مقدس داریم. عیسی و شاگردان او، چنانکه در کتاب مقدس نوشته شده است، سنگ زاویه و پایه ایمان ما هستند (افسسیان فصل 2 آیه 20). با این حساب، معجزات دیگر لازم نیستند چون پیغام مسیح و شاگردان او در کتاب مقدس به دقت ثبت شده و گواه بر همه چیز می باشند. بله، خدا هنوز معجزه می کند. اما الزاما ما نباید، انتظار معجزاتی مانند مواردی که در کتاب مقدس ثبت شده را داشته باشیم

جواب: وقتی کلام خدا را مطالعه می کنیم، دو حقیقت برای ما روشن می شود. اول اینکه، خدا روح است و خصوصیات محدود انسان را ندارد. دوم اینکه، همه شواهد کتاب مقدس در این نکته توافق دارند که خدا خود را به شکل یک مرد به انسان ظاهر کرد. اول از همه، باید ذات حقیقی خدا درک شود. این واضح است که خدا یک شخص است، چون خدا همه خصوصیات یک شخص را از خود نشان می دهد: خدا دارای فکر، اراده، هوش و احساسات می باشد. خدا رابطه برقرار می کند و با انسانها رابطه دارد، اعمال شخصی خدا در تمام کتاب مقدس آشکار شده است.

یوحنا فصل 4 آیه 24 می گوید، “زيرا خدا روح است، و هركه بخواهد او را بپرستد، بايد به روح و راستی بپرستد”. از آنجاییکه خدا، وجودی روحانی است، بنابراین دارای خصوصیات جسمانی انسان نیست. بهر حال، گاهی بخاطر زبان استعاری که در کلام خدا استفاده شده است، خصوصیات انسانی به خدا نسبت داده شده است که به آن “انسان نگاری” و یا “آنتروپومورفیسم” می گویند. آنتروپومورفیسم، روشی است که در آن، خدا (موجودی روحانی) حقیقت را درباره خصوصیات خود با انسان (موجودی جسمانی) در میان گذاشته تا آنرا به او بفهماند. از آنجایی که ما انسانها، موجودی جسمانی هستیم، قادر به درک چیزهای ماورای جسم نیستیم، بنابراین، آنتروپومورفیسم در کلام خدا به ما کمک می کند بفهمیم خدا کیست.

قسمتی از این مشکل در اینجاست که انسان به شکل خدا آفریده شده است. پیدایش فصل 1 آیه های 26 تا 27 می گوید، “سرانجام خدا فرمود: انسان را شبيه خود بسازيم، تا بر حيوانات زمين و ماهيان دريا و پرندگان آسمان فرمانروايی كند. پس خدا انسان را شبيه خود آفريد. او انسان را زن و مرد خلق كرد”.

هم مرد و هم زن بشکل خدا آفریده شده اند، و بنابراین از تمام مخلوقات خدا بالاتر هستند، و چون بشکل خدا آفریده شده اند، دارای فکر، اراده، هوش، احساسات، و ظرفیت اخلاقی هستند. حیوانات ظرفیت اخلاقی ندارند و بعلاوه هیچ بُعدی از آنها مثل انسان، غیر جسمانی نیست. بشکل خدا بودن، بُعد روحانی است که فقط انسان دارای این بُعد می باشد. خدا، انسان را به گونه ای خلق کرد تا بتواند با او ارتباط برقرار کند و انسان تنها موجودی است که برای این منظور آفریده شده است.

اینکه، مرد و زن بشکل خدا آفریده شده اند، به این معنی نیست که آنها کُپی کوچکی از خدا هستند. این حقیقت که انسان ها بشکل نر و ماده هستند، الزاما این معنی را نمی دهد که خدا باید مرد یا زن باشد. بیاد داشته باشید که “به شکل خدا بودن” هیچ ربطی به خصوصیات جسمانی و فیزیکی ندارد.

ما می دانیم که خدا موجودی روحانی است و خصوصیات جسمانی ندارد، اما این مطلب، خدا را محدود نمی کند و او به هر شکلی که بخواهد، خود را بر انسان ظاهر می کند. خدا با استفاده از کلامش، خود را برای انسان آشکار نمود ، و این (کتاب مقدس) تنها منبع واقعی اطلاعات ما، از می باشد. وقتی کلام خدا را می خوانیم، می بینیم که خدا به شکل های مختلف خود را به انسان ظاهر کرد.

کتاب مقدس تقریبا در 170 مورد، خدا را با عنوان “پدر” خطاب می کند. قطعا، فقط یک مرد می تواند، پدر باشد. اگر انتخاب خدا این بود که بجای مرد خود را بشکل یک زن ظاهر کند، آنوقت بجای کلمه “پدر” کلمه “مادر” را بکار می برد. در عهد قدیم و عهد جدید، بارها و بارها برای خدا ضمیر اشاره مرد بکار رفته است.

عیسی مسیح بارها خدا را با عنوان “پدر” خطاب کرد و در موارد دیگر از ضمیر اشاره مرد برای خدا استفاده کرد. در انجیل، عیسی مسیح تقریبا 160 مرتبه خدا را با نام “پدر” خطاب می کند. در یوحنا فصل 10 آیه 30 می گوید:”من و پدر یک هستیم”. مشخص است که، عیسی مسیح بشکل یک انسان به روی زمین آمد و بر روی صلیب جان خودش را فدا کرد تا بهای گناهان جهان را بپردازد. عیسی هم مثل خدای پدر بشکل مرد (مذکر) بر انسان ظاهر شد. کلام خدا موارد بسیار زیاد دیگری را ثبت کرده است که مسیح برای خدا از ضمیر اشاره مرد (مذکر) استفاده کرده است.

کتاب های عهد جدید (از اعمال رسولان تا مکاشفه) هم در حدود 900 آیه برای خدا از ضمیر اشاره ای مذکر استفاده کرده است. در تعداد بیشماری از موارد در کتاب مقدس برای اشاره به خدا از عنوان، ضمیر، و اسم مذکر استفاده شده است. درحالیکه خدا مرد نیست، اما اواینگونه انتخاب کرد بصورت مرد خود را به انسان ظاهر سازد. به همین شکل عیسی مسیح، که مرتبا او با عنوان، ضمیر و اسم مردانه خطاب شده است، به شکل یک مرد بر روی زمین آمد . پیامبران عهد قدیم و رسولان عهد جدید همه به خدا و به عیسی مسیح با عناوین و اسامی مذکر اشاره می کنند. خدا انتخاب کرد که برای انسان، به این صورت ظاهر شود تا انسان آسان تر درک کند که او کیست. در حالیکه خدا به این وسیله به درک بهتر ما از خودش کمک می کند، اما مهم اینست که ما سعی نکنیم او را در یک قالب تعریف کنیم و برای تعریف او محدودیت قرار دهیم. چراکه قرار دادن محدودیت بر روی او، مناسب ذات خداوند نیست.

جواب: از یک نظر، خدا همه مردم دنیا را دوست دارد (یوحنا فصل 3 آیه 16، اول یوحنا فصل 2 آیه 2، رومیان فصل 5 آیه 8). این محبت شرطی نیست، بلکه این محبت ریشه در ذات و شخصیت خداوند دارد و بر اساس این حقیقت است که خداوند، محبت است. (اول یوحنا فصل 4 آیه های 8 و 16). محبت خدا برای همه انسانها، محبتی بخشاینده است و در نتیجه این محبت بخشاینده، او انسان را بخاطر گناهانش، سریعا و بدون دادن فرصت، محکوم نمی کند (رومیان فصل 3 آیه 23، فصل 6 آیه 23). “پدر آسمانی، آفتاب خود را برهمه می‌تاباند، چه بر خوبان، چه بر بدان؛ باران خود را نيز بر نيكوكاران و ظالمان می‌باراند” (متی فصل 5 آیه 45). این مثالی دیگر از عشق خداوند به همه انسان ها می باشد. محبت بخشاینده او، نیکی و خیرخواهی او شامل همه انسان ها، مسیحی و یا غیر مسیحی، می شود.

خدا، محبت و عشق خود را به دنیا اینگونه بروز می دهد که به آنها فرصت می دهد تا توبه کنند:” بنابراين، مسيح در وعدۀ بازگشت خود تأخيری بوجود نياورده است، گر چه گاهی اينگونه بنظر می‌رسد. در واقع، او صبر می‌كند و فرصت بيشتری می‌دهد تا گناهكاران توبه كنند، چون نمی‌خواهد كسی هلاک شود” (دوم پطرس فصل 3 آیه 9). محبت بدون قید و شرط خداوند، به فراخواندن همه انسان ها برای نجات مربوط می شود که این فراخوان، خواست نهایی او برای همه انسان ها می باشد. این خواست نهایی خدا برای همه انسان ها، شخصیت او را برای ما آشکار می سازد و برای ما روشن می کند که چه چیزی او را خشنود می سازد.

با این وجود، عشق و محبت خدا برای همه انسان ها، بدین معنی نیست که همه نجات خواهند یافت ( متی فصل 25 آیه 46).از آنجاییکه خداوند عادل است، از گناه چشم پوشی نمی کند ( دوم تسالونیکیان فصل 1 آیه 6). گناه برای همیشه بدون مجازات نخواهد ماند ( رومیان فصل 3 آیه های 25 تا 26). اگر خداوند، گناه را نادیده می گرفت و اجازه می داد که گناه تا ابد، به آفرینش و هستی آسیب برساند پس در آن صورت دیگر خداوند، محبت نبود. نادیده گرفتن عشق و محبت بخشاینده خداوند، نپذیرفتن عیسی مسیح و یا انکار کردن نجات دهنده ای که هزینه گناهان ما را پرداخت کرد ( دوم پطرس فصل 2 آیه 1) ما را مورد خشم و غضب خداوند تا برای همیشه قرار خواهد داد ( رومیان فصل 1 آیه 18) ، نه عشق او.

آن عشق و محبت خدایی که گناهکاران را تبرئه می کند، فقط شامل حال کسانی می شود که به عیسی مسیح ایمان آورده اند (رومیان فصل 5 آیه 1). آن عشق و محبت خدایی که انسان را وارد یک رابطه نزدیک و صمیمی با خدا می کند، فقط شامل حال کسانی می شود که پسر خدا را دوست دارند (یوحنا فصل 14 آیه 21). عشق خداوند از این نظر را می توان “عشق قراردادی” نام نهاد که شرطی می باشد و فقط شامل حال کسانی می شود که برای نجات، فقط به عیسی مسیح ایمان دارند (یوحنا فصل 3 آیه 36). کسانیکه به عیسی مسیح ایمان می آورند، عشق بدون قید و شرطی خدا را تا ابد برای خود تضمین می کنند.

آیا خدا همه را دارد؟ بله، او نسبت به همه مهربان و بخشنده است. آیا خدا، مسیحیان را بیش از غیرمسیحیان دوست دارد؟ بر اساس عشق بخشاینده خود، خیر. آیا خداوند، مسیحیان را به نوعی دیگر نسبت به غیر مسیحیان دوست دارد؟ بله، برای اینکه، مسیحیان به پسر او ایمان آوردند و نجات پیدا کردند. مسیحیان دارای یک رابطه بسیار خاص با خدا می باشند که در این رابطه، فقط مسیحیان در جلال و شکوه ابدی خداوند، فیض و بخشش او را دریافت می کنند. عشق و محبت غیر شرطی و بخشاینده ای که شامل حال همه انسان ها می شود باید ما را به سمت ایمان به عیسی مسیح به عنوان تنها نجات دهنده، سوق دهد، در آن صورت است که عشق قراردادی و شرطی خداوند شامل حال ما خواهد شد.

جواب: ملاکی فصل 3 آیه 6 به ما می گوید “من خداوندی تغييرناپذير هستم. به همين دليل است كه شما، ای نسل يعقوب، تابحال از بين نرفته‌ايد”. همینطور یعقوب فصل 1 آیه 17 می گوید “از جانب خدا فقط مواهب نيكو و كامل به ما می‌رسد، زيرا او آفرينندۀ همۀ روشنايی‌هاست و خدايی است تغييرناپذير”. پیام اعداد فصل 23 آیه 19 نیز می گوید: “خدا انسان نيست كه دروغ بگويد، او مثل انسان نيست كه تغيير فكر دهد. آيا تاكنون وعده‌ای داده است كه بدان عمل نكرده باشد؟” خیر، خدا اراده خویش را تغییر نمی دهد و تصمیم خود را عوض نمی کند. این آیات می گویند که خدا تغییر ناپذیر است و همچنین هیچ کسی و هیچ چیزی نمی تواند تصمیم او را تغییر دهد. او دانا و حکیم مطلق است، بدین معنی که هرگز این اتفاق نخواهد افتاد که او به این نتیجه برسد که اشتباه کرده است و بنابراین باید دوباره تصمیم بگیرد.

پس ما آیاتی مثل پیدایش فصل 6 آیه 6 را چطور توضیح می دهیم “هنگامی كه خداوند ديد مردم غرق در گناهند و دايماً بسوی زشتی‌ها و پليدی‌ها می‌روند، از آفرينش انسان متأسف و محزون شد”. و یا در خروج فصل 32 آیه 14 که می گوید “بنابراين، خداوند ازتصميم خود منصرف شد و قوم خود را هلاک نکرد.” این آیات از پشیمان شدن خدا صحبت می کنند که با این اصل کتاب مقدس که می گوید “خدا غیر قابل تغییر است” مغایرت دارد. متنی دیگری که به ظاهر نشان دهنده تغییر عقیده دادن خدا می باشد، یونس فصل 3 آیه 4 است که در آن خداوند اعلام کرد که نینوا در مدت چهل روز نابود خواهد شد اما با توبه مردم شهر، خداوند از تصمیم خودش صرف نظر کرد.

دو نکته در مورد متن هایی که نشان دهنده تغییر عقیده هستند، وجود دارد. اول اینکه، در رابطه با پیدایش فصل 6 آیه 6 که می گوید، از آفرينش انسان متأسف و محزون شد، باید گفت که این مثال نمونه ای از “انسان نگاری” است. “انسان نگاری” یک استعاره است که در آن احساسات و عواطف انسانی به خدا نسبت داده می شوند. این روشی است که به ما کمک می کند تا کارهای خداوند را از دید بشری درک کنیم. بخصوص در پیدایش فصل 6 آیه 6، ما این را متوجه می شویم که خداوند از گناه کردن انسان ناراحت است و از آفرینش او، پشیمان نیست. این حقیقت که ما امروز زنده هستیم، نشان دهنده این است که خداوند تصمیم خود را تغییر نداد.

دوم اینکه، ما باید بین گفتارهای شرطی خداوند و تصمیمات بی قید و شرط او تفاوت قائل شویم. به عبارت دیگر، زمانیکه خداوند گفت، “بعد از چهل روز، نینوا را ویران خواهد کرد” در واقع او بر اساس واکنش آشوری ها بصورت شرطی این مطلب را بیان کرد. ما این را می دانیم که خداوند مردم نینوا را داوری نکرد برای اینکه آنها توبه کردند. خداوند اراده و تصمیم خود را تغییر نداد بلکه پیام او به مردم نینوا یک هشدار بود تا آنها توبه کنند و نتیجه این هشدار نیز مثبت بود.

یک نمونه از تصمیم و اراده بی قید و شرط خداوند، قولی بود که به داوود داد: “بدان كه خاندان تو تا به ابد باقی خواهد ماند و در حضور من سلطنت خواهد كرد” ( دوم سموئیل فصل 7 آیه 16). هیچ شرط و شروطی در این گفتار خداوند وجود ندارد. بدون توجه به کارهای داوود، کلام خدا همانطور که اعلام شد به سرانجام رسید.

خداوند درباره محتوای عبرت انگیز و هشدار آمیز برخی از بیانات خود به ما می گوید و اینکه او گاهی اوقات بر اساس انتخاب های ما واکنش نشان خواهد داد:” هرگاه اعلام نمايم كه قصد دارم قومی يا مملكتی را منهدم و ويران سازم، اگر آن قوم از شرارت دست كشد و توبه كند، از قصد خود منصرف می‌شوم و نابودش نخواهم كرد. و اگر اعلام كنم كه می‌خواهم قومی يا مملكتی را قدرتمند و بزرگ سازم، اما آن قوم راه و روش خود را تغيير داده، بدنبال شرارت برود و احكام مرا اطاعت نكند، آنگاه من نيز نيكويی و بركتی را كه در نظر داشتم، به آن قوم نخواهم داد. حال برو و به تمام ساكنان يهودا و اورشليم هشدار بده و بگو كه من عليه ايشان بلايی تدارک می‌بينم؛ پس بهتر است از راه زشتشان بازگردند و كردار خود را اصلاح كنند” (ارمیا فصل 18 آیه های 7 تا 11).

حرف آخر اینکه، خداوند کاملا در تصمیمات خود ثابت قدم می باشد. خداوند در نظر داشت تا نینوا را داوری و محاکمه کند اما آنها توبه کردند و خداوند نیز از نابود کردن آن صرف نظر کرد. در نتیجه، بر اساس ذات پاک و مقدسش، خداوند بر آنان رحم کرد. این نوع “تغییر عقیده” کاملا منطبق بر ذات بخشنده و مقدس او می باشد. تقدس او ذره ای، متزلزل نشد.

این حقیقت که خداوند رفتارش با ما را براساس تصمیمات ما تغییر می دهد ربطی به شخصیت او ندارد. در واقع، چون خداوند تغییر ناپذیر است، بنابراین باید در رفتارش با درستکاران و بدکاران فرق بگذارد. اگر کسی توبه کند، خداوند او را خواهد بخشید؛ اگر کسی توبه نکند، خداوند او را داوری خواهد کرد.او در ذات خود، برنامه خود و وجود خود، تغییر ناپذیر است. او نمی تواند یک روز، از روی پشیمانی، راضی باشد و روز دیگر خشمگین شود. اگر اینگونه باشد پس او تغییرپذیر و غیرقابل اعتماد است. از آنجاییکه خداوند به نینوا گفت که او را داوری خواهد کرد ولی سپس بر توبه کنندگان رحم کرد و از نابود کردن نینوا صرف نظر کرد، ممکن است بنظر برسد که او تصمیم خود را تغییر داد. اما در واقع او فقط بر اساس ذات و شخصیت خود عمل کرد. او بخشیدن توبه کنندگان را دوست دارد.” آيا خدا مهربانی و دلسوزی را فراموش كرده است؟” (مزامیر فصل 77 آیه 9). خیر!

زمانی به دلیل گناهانمان، دشمن خدا بودیم (رومیان فصل 8 آیه 7). خدا در مورد تاوان و نتیجه گناه به ما هشدار داد (رومیان فصل 6 آیه 23) تا باعث شود ما توبه کنیم. زمانیکه توبه کردیم و برای نجات به عیسی مسیح ایمان آوردیم، او “تصمیم خود را تغییر داد” و حال ما دیگر دشمنان او نمی باشیم بلکه فرزندان عزیز او هستیم (یوحنا فصل 1 آیه 12).اگر ما در گناه می ماندیم و خداوند ما را تنبیه نمی کرد، متناقض با شخصیت و ذات او بود و اگر بعد از توبه کردن، ما را داوری و محکوم می کرد، نیز متناقض با شخصیت او بود. آیا تغییر عقیده ما بدین معنی است که خداوند نیز تغییر می کند؟ خیر، نجات ما این حقیقت را به اثبات می رساند که او تغییر نمی کند، برای اینکه اگر او به خاطر عیسی مسیح، ما را نجات نمی داد بر خلاف شخصیت و ذات خود عمل کرده بود.

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *