سوالاتی درباره خداشناسی

واژه الهیات یا خداشناسی از دو واژه یونانی می آید که ترکیب آن دو به معنای “مطالعه درباره خدا” است. الهیات مسیحی به معنای ساده تلاشی است برای درک خدا آنگونه که او در کتاب مقدس آشکار شده است. هیچ الهیاتی هرگز به طور کامل خدا و راه هایش را توضیح نخواهد داد چرا که خدا ازلی است و بی نهایت بالاتر از ماست. از اینرو هر تلاشی برای توصیف او کافی نخواهد بود (رومیان فصل 1 آیه های 33 تا 36). اما خدا می خواهد که او را تا جاییکه می توانیم، بشناسیم. الهیات، هنر و علمِ شناختن خدا به صورت سازمان یافته و قابل درک است. برخی از افراد معتقدند که الهیات تفرقه انگیز است به همین دلیل از آن دوری می کنند. اما در واقع الهیات متحد کننده است. الهیات درست و کتاب مقدسی چیز خوبی است؛ و تعلیم کلام خداست (دوم تیموتائوس فصل 3 آیه های 16 تا 17).

پس مطالعه الهیات چیزی جز کند و کاو کلام خدا برای کشف آنچه خدا درباره خود آشکار کرده، نیست. وقتی که این کار را می کنیم، به شناخت خدا به عنوان آفریدگار همه چیز، نگهدارنده همه چیز، و داور همه چیز خواهیم رسید. او الف و ی، اول و آخر، ابتدا و انتهای همه چیز است. وقتی که موسی پرسید که کیست که مرا به نزد فرعون می فرستد، خدا پاسخ داد “هستم آنکه هستم” (خروج فصل 3 آیه 14). نام “هستم” دلالت بر شخص بودن دارد. همانطور که خدا به دیگران نام بخشیده است، خودش نامی دارد. نام “هستم” بیانگر شخصیتی آزاد، هدفمند، و خودکفا است. خدا یک نیروی سماوی یا یک انرژی کیهانی نیست. او وجودی است قادر مطلق، قائم به ذات، و خود مختار، و دارای فکر و اراده است. خدا “شخص” است و خودش را از طریق کلامش و از طریق پسرش عیسی مسیح به بشر آشکار کرده است.

مطالعه الهیات به معنی شناخت خداست تا او را از طریق محبت و مطیع بودن جلال دهیم. به این توالی توجه کنید: ما باید او را بشناسیم پیش از آنکه بتوانیم او را دوست بداریم، و باید او را دوست بداریم، پیش از آنکه بتوانیم میل به اطاعت از او داشته باشیم. نتیجه جانبی این است که خدا آسودگی و امید را به زندگی کسانیکه او را می شناسند و دوست می دارند و اطاعتش می کنند، وارد می کند و زندگی ما را بی نهایت از آن غنی می سازد. الهیات ضعیف و درک ناصحیح از خدا، به جای آنکه آسودگی و امید را که آرزویش را داشتیم به همراه آورد، تنها باعث خواهد شد که زندگی ما بدتر شود. دانش درباره خدا بسیار مهم است. اگر سعی کنیم در این دنیا بدون شناخت خدا زندگی کنیم در واقع به خودمان ظلم کرده ایم. جهان، مکانی رنج آور است و زندگی در آن ناامید کننده و ناخوش آیند است. با رد کردن خداشناسی، خود را به یک زندگی بدون هدف و مسیر محکوم خواهید کرد. بدون الهیات، زندگیمان را هدر می دهیم و جانمان را از دست می دهیم.

تمامی مسیحیان باید خود را صرف خداشناسی کنند (مطالعه شخصی و مشتاقانه خدا) تا کسی را که با او ابدیت را شادمانه خواهند گذراند، بشناسند و دوست بدارند و اطاعت کنند.

“جهان بینی” اشاره به یک نقطه نظر خاص درباره مفهوم کامل و کلی از دنیاست. جهان بینی یک شخص یعنی “تصویر بزرگی” که او از هماهنگی تمام اعتقاداتش درباره دنیا دارد. در واقع روش درک شخص از واقعیتهاست. جهان بینی یک شخص پایه تمام تصمیمات روزانه او و بنابراین بسیار مهم است.

در نظر بگیرید چند نفر به یک سیب که روی میز گذاشته شده است نگاه می کنند. یک گیاه شناس به آن سیب نگاه می کند و آنرا در بین گیاهان رده بندی می کند. یک هنرمند آنرا جسم جامد و بی حرکتی می بیند و از روی آن نقاشی می کند. یک میوه فروش آنرا به عنوان کالا نگاه می کند و از آن صورت برداری می کند. یک بچه به آن به عنوان خوراکی نگاه می کند و آنرا می خورد. اینکه ما به هر موقعیتی چطور نگاه می کنیم، بستگی به این دارد که در کل به جهان چطور نگاه می کنیم. هر جهان بینی، مسیحی و غیر مسیحی، حداقل با این سه سوال روبروست.
1) ما از کجا آمدیم؟ (و چرا اینجا هستیم؟)
2) دنیا چه مشکلی دارد؟
3) ما چطور می توانیم این مشکل را حل کنیم؟

امروزه جهان بینی اکثریت مردم طبیعت گرایی است، که به این سه سوال اینطور جواب می دهد. 1) ما نتیجه عمل تصادفی طبیعت هستیم و مقصود خاصی در پیدایش ما وجود ندارد. 2) ما به طبیعت آنطور که باید احترام نمی گذاریم. 3) ما باید دنیا را از طریق شناخت محیط زیست (بوم شناسی یا همان اکولوژی) و احیای آن نجات بدهیم. جهان بینی یک طبیعت گرا باعث بوجود آمدن خیلی از فلسفه های مربوط به آن می شود مثل اصول اخلاقی نسبی، مسئول بودن انسان برای معنی دادن به زندگی خودش، قبول هر ایده ای که نتیجه می دهد، و فراهم کردن محیط و زندگی ایده آل.

جهان بینی یک مسیحی، به این سه سوال اینطور جواب می دهد. 1) ما مخلوق خدا هستیم، آفریده شده ایم که به دنیا حکومت کنیم و با خدا معاشرت داشته باشیم (پیدایش فصل 1 آیه های 27 تا 28، فصل 2 آیه 15). 2) ما بر ضد خدا گناه کرده ایم و همه دنیا را به لعنت گرفتار کرده ایم (پیدایش فصل 3). 3) خدا خودش دنیا را بوسیله قربانی کردن پسرش عیسی مسیح و پرداخت تاوان گناه، نجات داده است (پیدایش فصل 3 آیه 15؛ لوقا فصل 19 آیه 10)، و او روزی خلقت را به حالت کامل اولیه اش احیا خواهد کرد (اشعیا فصل 65 آیه های 17 تا 25). جهان بینی مسیحی ما را به ایمان به اصول اخلاقی ثابت، معجزات، شرف انسانی، و امکان نجات هدایت می کند.

خیلی مهم است که بیاد داشته باشیم یک جهان بینی، کلی و جامع است و در همه ابعاد زندگی اثر می گذارد، از پول گرفته تا اصول اخلاقی، و از سیاست تا هنر. مسیحیت حقیقی چیزی بیشتر از یک مشت عقاید است که برای استفاده در کلیسا بکار می رود. مسیحیت آنطور که در کتاب مقدس درس می دهد خودش یک جهان بینی است. کتاب مقدس هرگز بین زندگی مذهبی و زندگی دنیوی فرقی نمی گذارد، زندگی مسیحی تنها حیاتی است که وجود دارد. عیسی درباره خودش ادعا کرد که او “راه و راستی و حیات” است (یوحنا فصل 14 آیه 6) و با چنین ادعایی، جهان بینی ما شد.

رومیان فصل 8 آیه های 29 تا 30 به ما می گوید، “زيرا خدا كه از ابتدا می‌دانست چه كسانی به سوی او خواهند آمد، چنين اراده فرمود كه اينان به شباهت فرزندش درآيند، تا مسيح فرزند ارشد باشد و آنان، برادران او. پس هنگامی كه ما را برگزيد، ما را به نزد خود فراخواند؛ و چون به حضور او آمديم، ما را «بی‌گناه» بحساب آورد و وعده داد كه ما را در شكوه و جلال خود شريک سازد”. افسسیان فصل 1 آیه های 5 و 11 می گوید، “نقشۀ غيرقابل تغيير خدا همواره اين بوده است كه ما را در خانوادۀ الهی خود به فرزندی بپذيرد؛ و برای اين منظور، عيسی مسيح را فرستاد تا جانش را در راه ما فدا كند. علت اين تصميم فقط اين بود كه خدا اراده كرده بود اين لطف را در حق ما بكند… زيرا نقشۀ عالی خدا از همان ابتدا اين بود كه ما را برگزيند تا از آن او گرديم، و چنانكه ملاحظه می‌كنيم، او اين نقشه را تحقق بخشيده است”. بسیاری از مردم با تعلیم سرنوشت بشدت مخالفت می کنند. بهر حال، سرنوشت یک مطلب کتاب مقدسی است. اما کلید فهمیدن این مطلب به درک معنی سرنوشت از نظر کتاب مقدس بستگی دارد.

کلمه از پیش معین شدن یا سرنوشت در کلام خدا از کلمه یونانی “پروزیو” می آید یعنی قبل از اتفاق، تعیین شده است. پس سرنوشت چیزیست که خدا تعیین می کند حتی قبل از اینکه بوقوع بپیوندد. خدا چه چیز را از قبل تعیین کرده است؟ بر اساس رومیان فصل 8 آیه های 29 تا 30، خدا تعیین کرد که افراد بخصوصی بشکل پسرش در آیند، فرا خوانده شوند، تبرئه شوند، و جلال یابند. اساسا، خدا از قبل تعیین می کند که افراد بخصوصی نجات یابند. آیات زیادی در کتاب مقدس وجود دارد که اشاره به انتخاب شدن ایمانداران می کنند (متی فصل 24 آیه های 22، 31؛ مرقس فصل 13 آیه های 20، 27؛ رومیان فصل 8 آیه 33، فصل 9 آیه 11، فصل 11 آیه های 5 تا 7، و آیه 28؛ افسسیان فصل 1 آیه 11؛ کولسیان فصل 3 آیه 12؛ اول تسالونیکیان فصل 1 آیه 4؛ اول تیموتائوس فصل 5 آیه 21؛ دوم تیموتائوس فصل 2 آیه 10؛ تیطوس فصل 1 آیه 1؛ اول پطرس فصل 1 آیه های 1 تا 2، فصل 2 آیه 9؛ دوم پطرس فصل 1 آیه 10). سرنوشت، یک تعلیم کتاب مقدسی است که خدا با اقتدار خدایی خود انتخاب می کند افراد خاصی نجات یابند.

متداولترین مخالفت با اعتقاد به سرنوشت مسئله بی عدالتی است. چرا خدا افراد بخصوصی را انتخاب می کند و بقیه را انتخاب نمی کند؟ نکته مهمی که باید بیاد داشت این است که کسی لیاقت نجات را ندارد. همه ما گناه کرده ایم (رومیان فصل 3 آیه 23)، و همه ما سزاوار تنبیه ابدی هستیم (رومیان فصل 6 آیه 23). در نتیجه، خدا کاملا عادل است اگر حتی همه ما را برای ابد به جهنم بفرستد. بهر حال، خدا انتخاب می کند که بعضی را نجات دهد. او نسبت به کسانیکه انتخاب نمی کند بی عدالت نیست، چون آنها آنچه لیاقت آنرا دارند دریافت می کنند. انتخاب خدا بخاطر بخشش و مهربانی او نسبت به بعضی، بی عدالتی به بقیه نیست. هیچکس چیزی از خدا طلب ندارد، بنابراین، اگر کسی از او چیزی دریافت نکند، نمی تواند به او اعتراض کند. مثل این است که شخصی بدون ترتیب خاصی به پنج نفر در بین بیست نفر پول بدهد. آیا پانزده نفری که پولی نگرفتند ناراحت می شوند؟ احتمالا، آیا آنها حق دارند ناراحت شوند؟ نه، چرا؟ چون آن شخص به کسی بدهکار نبود. فقط آن شخص تصمیم گرفته بود نسبت به بعضی سخاوتمند باشد.

اگر خدا انتخاب می کند چه کسی نجات یابد، آیا این اراده آزاد ما را برای ایمان به مسیح زیر سوال نمی برد؟ کتاب مقدس می گوید که ما حق انتخاب داریم-همه کسانی که به عیسی مسیح ایمان بیاورند نجات می یابند (یوحنا فصل 3 آیه 16؛ رومیان فصل 10 آیه های 9 تا 10). کتاب مقدس هرگز نمی گوید خدا کسی را که به او ایمان می آورد و یا بدنبال او می گردد رد می کند (تثنیه فصل 4 آیه 29). به نوعی، بر اساس رازهای خدا، سرنوشت با جذب شدن شخص بسوی خدا (یوحنا فصل 6 آیه 44) و ایمان آوردن و نجات آن شخص (رومیان فصل 1 آیه 16) دست در دست هم عمل می کنند. خدا تعیین می کند که چه کسی نجات خواهد یافت، و ما باید مسیح را انتخاب کنیم تا نجات یابیم. هر دو حقیقت و صحیح هستند. رومیان فصل 11 آیه 33 می گوید، “وه كه چه خدای پرجلالی داريم! حكمت و دانش و ثروت او چه عظيم است! مشيت و راه‌های او فوق ادراک ماست.”

کالوینیسم و آرمینیوسی دو دیدگاه در خداشناسی هستند که سعی بر توضیح رابطه بین قدرت خدا و مسئولیت انسان در نجات انسان را دارند. کالوینیسم بخاطر اسم جان کالوین، که یک خداشناس فرانسوی بود و بین سالهای 1509 تا 1564 زندگی می کرد، به این اسم معروف است. آرمینیوسی بخاطر جِیکوبوس آرمینیوس، که خداشناس هلندی بود و بین سالهای 1560 تا 1609 زندگی می کرد، به این اسم معروف است.

هر دو روش را می توان در پنج نکته خلاصه کرد. کالوینیسم معتقد به تباهی و انحطاط کامل انسان است در حالیکه آرمینیوسی به تباهی نسبی انسان باور دارد. نظریه کالوینیسم مبنی بر تباهی کامل انسان می گوید که همه ابعاد یک انسان با گناه فاسد و تباه شده است؛ بنابراین، نمی تواند به میل خود به سوی خدا بازگردد. نظریه تباهی نسبی معتقد است که تمامی ابعاد انسان توسط گناه آلوده شده ولی نه تا این حد که نتواند به میل خود به خداوند ایمان بیاورد. توجه داشته باشید که آرمینیوسی کلاسیک، نظریه تباهی نسبی را رد می کند و نظری کاملا نزدیک به تباهی کامل کالوینیسم دارد (گرچه مفهوم و اندازه تباهی در بین آرمینیوسی ها مورد بحث است). در کل، آرمینیوسی ها معتقد هستند که یک حالت میانی بین تباهی کامل و نجات وجود دارد. در این حالت، بر اساس لطف و بخشش خداوند این امکان برای یک شخص فراهم می شود تا به سوی خدا کشیده شده و دارای یک توانایی الهی برای انتخاب کردن نجات بشود.

کالوینیسم اعتقاد دارد که انتخاب غیر شرطی است، در حالیکه آرمینیوسی به انتخاب شرطی معتقد است. انتخاب غیر شرطی دیدگاهی است که می گوید خداوند افراد را کاملا براساس میل و خواست خود آن افراد، برای نجات انتخاب می کند نه بر اساس هیچ خصیصه ای که شخص را لایق انتخاب شدن و دریافت نجات کند. انتخاب شرطی می گوید که خداوند کسانی را برای نجات انتخاب می کند که از پیش میدانسته آنها به مسیح ایمان خواهند آورد، بدینوسیله، یک فرد، خدا را انتخاب می کند.

کالوینیسم تاوان را محدود می بیند، در حالیکه آرمینیوسی آنرا نامحدود در نظر می گیرد. این مطلب در میان پنج نکته بحث برانگیز ترین مطلب می باشد. تاوان محدود یعنی ایمان به اینکه عیسی فقط برای برگزیدگان مرد. تاوان نامحدود یعنی ایمان به اینکه عیسی برای همه مرد، اما مرگ او اثری ندارد تا وقتیکه شخصی آن تاوان را با ایمان دریافت کند.

کالوینیسم شامل این باور می شود که لطف خدا غیر قابل مقاومت است، در حالیکه آرمینیوسی می گوید یک نفر می تواند با لطف و مهربانی خدا مقاومت کند. لطف غیر قابل مقاومت می گوید وقتی خدا شخصی را برای نجات می خواند، آن شخص بدون مقاومت به نجات میرسد. فیض قابل مقاومت می گوید که خدا همه را برای نجات می خواند، اما خیلی ها با او مقاومت و او را رد می کنند.

کالوینیسم به پایداری مقدسین اعتقاد دارد در حالیکه آرمینیوسی به نجات شرطی معتقد است. پایداری مقدسین اشاره به این است که وقتی کسی بوسیله خدا برگزیده شد در ایمانش پایدار است و هرگز مسیح را انکار نمی کند و از او روی بر نمی گرداند. نجات شرطی دیدی است که یک ایماندار به مسیح می تواند با اراده آزاد از مسیح رو بگرداند و نجاتش را از دست بدهد. به این نکته توجه کنید که بسیاری از آرمینیوسی ها “نجات شرطی” را رد می کنند و در عوض به “ضمانت ابدی نجات” باور دارند.

بنابراین، در بحث کالوینیسم در مقابل آرمینیوسی، چه کسی درست می گوید؟ جالب توجه است که در بدن مسیح (کلیسا) مخلوطی از کالوینیسم و آرمینیوسی وجود دارد. کسانی هستند که به هر پنج عقیده کالوینیسم یا آرمینیوسی باور دارند. خیلی از ایمانداران به ترکیبی از هر دو دیدگاه اعتقاد دارند. در نهایت، دیدگاه ما این است که هر دو سیستم مردود هستند برای اینکه سعی می کنند که مطالب غیر قابل توضیح را توضیح بدهند. انسان قادر نیست که چنین مطالبی را بطور کامل درک کند. بله، خدا قادر مطلق است و همه چیز را می داند. بله، انسانها خوانده شده اند که تصمیم واقعی برای ایمان آوردن به مسیح بگیرند که به نجات یافتن منجر می شود. این دو حقیقت بنظر ما متناقض می آیند، اما در فکر خدا کاملا معنی دارند.

پیش هزاره گرایی (premillennialism) دیدگاهی است که می گوید بازگشت دوباره مسیح قبل از سلطنت هزار ساله اش اتفاق می افتد، و اینکه سلطنت هزارساله واقعا هزار سال سلطنت مسیح بر روی زمین است. برای درک و تفسیر قسمتهایی از کلام خدا که درباره وقایع زمانهای آخر است، دو چیز باید بطور واضح درک شوند: یکی روش صحیح تفسیر کلام خدا و دیگر تمایز دادن بین قوم اسرائیل (یهودیان) و کلیسا (ایمانداران به عیسی مسیح).

اول اینکه، روش صحیح تفسیر کلام خدا این است که تفسیر قسمتهای مختلف کتاب مقدس با هم هماهنگی داشته و خارج از مفهوم اصلی کتاب مقدس نباشند. یعنی هر قسمت از کلام باید طوری تفسیر شود که در هماهنگی با، گروهی که خطاب به آنها نوشته شده، گروهی که درباره آنها نوشته شده، و گروهی که آنرا نوشته اند، و غیره باشد. خیلی مهم است که بدانیم نویسنده کیست، خطاب به چه کسانیست، و سابقه تاریخی هر قسمتی را که تفسیر می کنیم بدانیم. تاریخچه و فرهنگ زمان نوشتن شدن هر قسمت معنی اصلی آن قسمت را مشخص می کند. همچنین مهم است که بیاد داشته باشیم کلام خدا خودش را تفسیر می کند. اینطور که اغلب یک قسمت در مورد موضوعی صحبت می کند که در قسمتهای دیگر کتاب مقدس هم آمده است. مهم است که همه این قسمتها را بطور هماهنگ با یکدیگر تفسیر کرد.

بالاخره، و مهمتر از همه، قسمتهای کتاب مقدس را باید همیشه عادی و ساده و معمولی و همانطور که هست معنی کرد مگر اینکه محتوای آن قسمت استعاری باشد. تفسیر دقیق، احتمال استفاده از استعاره را رد نمی کند. بر عکس، مفسر را تشویق می کند که زبان استعاری را معنی آن قسمت در نظر نگیرد مگر اینکه برای محتوای آن مناسب باشد. خیلی مهم است که هرگز دنبال معنی “عمیقتر” و یا “روحانی تر” از آنچه بیان شده نگردیم. این خطرناک است که قسمتی از کلام را خودمان روحانی تر کنیم چون تفسیر اصلی و دقیق را از فکر خواننده دور می کند. این می تواند باعث شود که دیگر تفسیر غیر شخصی وجود نداشته باشد و در عوض، کلام خدا بر اساس نظرات مردم تفسیر شود. دوم پطرس فصل 1 آیه های 20 تا 21 به ما یادآوری می کند که “اين را بدانيد كه هيچيک از پيشگويی‌های كتاب آسمانی، از فكر خود انبياء تراوش نكرده، بلكه روح‌القدس در وجود اين مردان خدا قرار می‌گرفت و حقيقت را به ايشان عطا می‌كرد تا بازگو نمايند”.

وقتی این اصول تفسیر کردن را رعایت می کنیم، مشخص می شود که اسرائیل (فرزندان و نسل جسمانی ابراهیم) و کلیسا (همه ایمانداران عهد جدید) دو گروه مجزا هستند. خیلی مهم است که تشخیص دهیم اسرائیل و کلیسا از هم جدا هستند چون اگر این اشتباه درک شود، کلام خدا اشتباه تفسیر می گردد. بخصوص قسمتهایی که احتمال تفسیر غلط آنها می رود قسمتهایی است که در آنها به اسرائیل وعده هایی (چه انجام شده، چه انجام نشده) داده می شود. چنین وعده هایی نباید به کلیسا منسوب شوند. بیاد داشته باشید که محتوای هر قسمت نشان می دهد که آن قسمت خطاب به چه کسی نوشته شده و خود به تفسیر صحیح اشاره می کند.

با در نظر گرفتن این نکات، ما می توانیم به قسمتهایی از کتاب مقدس که درباره دیدگاه قبل از سلطنت هزارساله است نگاه کنیم. پیدایش فصل 12 آیه های 1 تا 3 : “خداوند به ابرام فرمود: «ولايت، خانه پدری و خويشاوندان خود را رها كن و به سرزمينی كه من تو را بدانجا هدايت خواهم نمود برو. من تو را پدر امت بزرگی می‌گردانم. تو را بركت می‌دهم و نامت را بزرگ می‌سازم و تو مايه بركت خواهی بود. آنانی را كه به تو خوبی كنند بركت می‌دهم، و آنانی را كه به تو بدی نمايند لعنت می‌كنم. همه مردم دنيا از تو بركت خواهند يافت»”.

خدا به ابراهیم سه چیز را وعده داد: از نسل ابراهیم فرزندان زیادی بوجود خواهند آمد، این قوم سرزمینی خواهند داشت، و برکت جهانی برای همه انسانها از نسل ابراهیم (یهودیان) خواهد بود. در پیدایش فصل 15 آیه های 9 تا 17، خدا با ابراهیم عهد می بندد. آن عهد طوری بود که تمام مسئولیت آن بر دوش خداوند بود و ابراهیم نمی توانست مانع اجرای این عهد شود. همچنین در این قسمت، مرزهای سرزمینی که بعدها قرار بود یهودیان آنرا بگیرند مشخص می شود. برای مطالعه جزئیات این عهد، تثنیه فصل 34 را بخوانید. قسمتهای دیگر که درباره وعده خدا درباره سرزمین موعود است عبارتند از تثنیه فصل 30 آیه های 3 تا 5 و حزقیال فصل 20 آیه های 42 تا 44.

در دوم سموئیل فصل 7 آیه های 10 تا 17، می بینیم که خداوند به داوود وعده نسلی را می دهد که خدا از آن نسل پادشاهی ابدی خود را استوار می کند. این اشاره به حکومت مسیح در سلطنت هزار ساله و سلطنت ابدی دارد. بیاد داشته باشیم که این وعده باید انجام شود و هنوز اتفاق نیفتاده است. بعضی باور دارند که پادشاهی سلیمان تکمیل این نبوت بود، اما مشکلی که این مطلب دارد این است که سرزمینی که سلیمان بر آن سلطنت می کرد، امروزه در دست اسرائیلی ها نیست و سلیمان هم امروز بر اسرائیلی ها حکومت نمی کند. بیاد داشته باشید که خدا به ابراهیم وعده داد که نسل او سرزمینی را مالک می شوند که تا ابد در آن ساکن خواهند گردید. همچنین، دوم سموئیل فصل 7 می گوید که خدا پادشاهی را منسوب خواهد کرد که تا ابد حکومت کند. سلیمان نمی توانست تکمیل این وعده به داوود باشد. بنابراین، این وعده ایست که هنوز انجام نشده است.

حالا، با در نظر گرفتن همه اینها، ببینید در مکاشفه فصل 20 آیه های 1 تا 7 چه نوشته است. هزار سالی که در این قسمت مرتبا تکرار شده است، اشاره به هزار سال سلطنت بر روی زمین است. وعده ای را بیاد بیاورید که به داوود درباره سلطنتی داده شد که باید بیاید و هنوز نیامده است. پیش هزاره گرایی این متن را به عنوان توضیحی مبنی بر انجام شدن وعده خداوند و بر سلطنت نشستن عیسی مسیح می بیند. خدا هم با ابراهیم و هم با داوود عهدی بدون شرط بست. هیچیک از این عهدها کامل و بطور دائمی تحقق نپذیرفته اند. سلطنت مسیح و آنهم بطور واقعی و فیزیکی تنها راهی است که وعده های خدا انجام می شوند.

با روش تفسیر دقیق کلام خدا این تکه های جدول در کنار هم قرار گرفته و معنی می دهند. تمام پیشگویی های عهد قدیم درباره ظهور اول مسیح به طور کامل محقق شده است. بنابراین، ما باید انتظار داشته باشیم که پیشگویی های آمدن دوباره او هم عملا انجام شوند. پیش هزاره گرایی تنها سیستمی است که تفسیر دقیق انجام عهدهای خدا و پیش گویی های زمانهای آخر را قبول دارد.

دیسپِنسِیشِنالیسِم روش مرتب کردن مانند مدیریت، یک سیستم یا برنامه ریزی می باشد. در علم خداشناسی، دیسپِنسِیشِن به مدیریت الهی قسمتی از زمان گفته می شود؛ هر دیسپِنسِیشِن یک دوره تعیین شده الهی است. دیسپِنسِیشِنالیسِم یک سیستم خداشناسی (تئولوژی) است که این دوره ها را، دوره های تعیین شده توسط خدا برای نظم بخشیدن به امور جهان می داند. دیسپِنسِیشِنالیسِم دو مشخصه اصلی دارد. 1) تفسیر دقیق کلام خدا، بخصوص پیشگویی های کتاب مقدس. 2) فرق بین اسرائیل و کلیسا در برنامه خدا برای بشر.

دیسپِنسِیشِنالیسِم به تفسیر دقیق کلام خدا به عنوان بهترین روش تفسیری اعتقاد دارد، یعنی به هر کلمه ای همان معنی را نسبت می دهند که در استفاده روزمره بکار می رود. سمبلها، تمثیلها و تشابهات در این نوع تفسیر مجاز است. می گویند که حتی سمبل ها و استعاره ها دارای یک معنی و مفهوم دقیق هستند. به عنوان مثال، کتاب مقدس در مکاشفه فصل 20 از یک دوره “هزار ساله” صحبت می کند، دیسپِنسِیشِنالیست ها آن را دقیقا “یک دوره به مدت زمان هزار سال” (دوره پادشاهی) تفسیر می کنند، مگر اینکه دلیل محکمی برای تفسیری متفاوت داشته باشند.

حداقل سه دلیل وجود دارد که چرا لیترالیسم (پیروی تحت اللفظی از کلام، تفسیر دقیق کلام) بهترین روش برای درنظر گرفتن کتاب مقدس است: اول، از نظر فلسفی، هدف از زبان بخودی خود ایجاب می کند که ما دقیق تفسیر کنیم. زبان بوسیله خدا و برای برقراری رابطه با انسان داده شد. دومین دلیل کتاب مقدسی است؛ همه پیشگویی ها درباره عیسی مسیح در عهد قدیم عینا انجام شد. تولد عیسی، خدمت عیسی، مرگ عیسی، و قیام عیسی همه دقیقا و عینا چنانکه عهد قدیم پیشگویی کرده بود اتفاق افتاد. در عهد جدید هیچ پیشگویی درباره مسیح وجود ندارد که به سرانجام نرسیده باشد. این مطلب قویا از تفسیر دقیق و عینی پشتیبانی می کند. اگر تفسیر دقیق در مطالعه کتاب مقدس بکار برده نشود، بنابراین یک استاندارد بی طرف برای درک کتاب مقدس وجود نخواهد داشت. هر فردی همانطور که می خواست و خودش مناسب می دانست تفسیر می کرد و تفسیر کتاب مقدس به جای “آنچه کتاب مقدس می گوید” به “این متن به من چه می گوید” تبدیل می شد. متاسفانه این مشکل امروزه در مطالعه کتاب مقدس وجود دارد.

تئوری دیسپِنسِیشِنال تعلیم می دهد که دو نوع قوم خدا وجود دارند: اسرائیل و کلیسا. دیسپِنسِیشِنالیسِم قبول دارد که نجات همیشه بر اساس لطف خدا و بوسیله ایمان به خدای پدر در عهد قدیم و بخصوص به خدای پسر در عهد جدید بوده است. دیسپِنسِیشِنالیسِم می گوید در نقشه خدا، کلیسا جانشین اسرائیل نشده است و وعده هایی که خدا در عهد قدیم به قوم اسرائیل داده است، به کلیسا منتقل نشده اند. این دیدگاه عقیده دارد، وعده هایی که خدا در عهد قدیم به قوم اسرائیل داد (برای سرزمین، نسلهای بسیار، و برکات) بالاخره در دوره هزار سالی که در مکاشفه فصل 20 از آن صحبت می کند به انجام خواهد رسید. دیسپِنسِیشِنالیسِم باور دارد که همانطور که خدا در این زمان تمرکز خود را بر روی کلیسا گذاشته است، در آینده دوباره تمرکز خود را بر روی قوم اسرائیل خواهد گذاشت (رومیان فصل های 9 تا 11، دانیال فصل 9 آیه 24).

دیسپِنسِیشِنالیسِم می گوید که کتاب مقدس به هفت دوره تقسیم شده است: بیگناهی (پیدایش فصل 1 آیه 1 تا فصل 3 آیه 7)، وجدان (پیدایش فصل 3 آیه 8 تا فصل 8 آیه 22)، حکومت انسان (پیدایش فصل 9 آیه 1 تا فصل 11 آیه 32)، وعده (پیدایش فصل 12 آیه 1 تا خروج فصل 19 آیه 25)، شریعت (خروج فصل 20 آیه 1 تا اعمال رسولان فصل 2 آیه 4)، لطف (اعمال رسولان فصل 2 آیه 4 تا مکاشفه فصل 20 آیه 3)، و سلطنت هزارساله (مکاشفه فصل 20 آیه های 4 تا 6). دوباره باید بگوییم که این دوران ها راههای رسیدن به نجات نیستند، بلکه چگونگی ارتباط خدا به انسان هستند. هر دوره شامل یک الگوی قابل تشخیصی است که نشان دهنده پرداختن خدا به مردم آن دوره است. آن الگوی به این ترتیب است: یک مسئولیت، یک ناکامی، داوری، و حرکت به جلو بر اساس لطف خدا.

دیسپِنسِیشِنالیسِم، بعنوان یک سیستم، بازگشت دوباره مسیح را قبل از سلطنت هزار ساله و معمولا ربوده شدن را قبل از دوره عذاب سخت تفسیر می کند. بطور خلاصه، دیسپِنسِیشِنالیسِم یک سیستم خداشناسی است که روی تفسیر دقیق پیشگویی های کتاب مقدس تاکید می کند، تمایز واضحی بین قوم اسرائیل و کلیسا را ارائه می دهد، و کتاب مقدس را به دوره های مختلف یا مدیریت های مختلف تقسیم می کند.

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *